روایتگر داستان، مهتاب یا من راوی، اول شخصی ست که در اصل داستان حضور دارد وبصورت مداخله گر، یا درون رویداد وبا استفاده ازشیوه محاکات، نقل و رفت وبرگشت بین دو داستان را گفتمان میکند.
آغاز داستان با زنی روبرو هستیم که زمان ومکان را گم کرده و با لغزیدن عقربه روی چهار و زنگ در به خود میآید. مهیار برادر روانپزشکش به خانه او آمده تا به دیدن مادرشان که با سرطان سینه دست وپنجه نرم میکند بروند. البته این را در آخر داستان، وقتی آرام آرام گرهها باز میشود، به عنوان فرجام مادر درمیابیم.
راوی ازحافظه ای میگوید که نمیشود در آن رابست تا جلوتر، مرور گذشتۀ مادر را توجیه کرده باشد. مهیار حافظه را تاریخ انسان میداند که بدون آن چیزی از آدم نمیماند.
داستان زن یا مادری که معشوقههایی دارد وباعده زیادی رابطه میگیرد، داستان جدیدی نیست. اما آنچه داستان را مستثنا میکند دو نکته است، یکی نو ع روایتگری ودیگر اینکه حالا بعد از گذشت سالها خواهر برادری آن را یادآوری کرده و درمورد آن گفتگو کنند. و
برای اینکه براساس راویتگری " ژنت "پیش برویم با چند سؤال شیوه روایتگری داستان را پیش میبریم.
آیا شیوه روایت مبتنی بر محاکات است یا نقل؟
1- "محاکات" یا به نمایش گذاشتن و"نقل" فقط گفتن، شیوههایی است که در اینجا نویسنده با استفاده از هردو شیوه و رفت وبرگشت بین آنها داستان را پیش میبرد.
در کنج نشستن راوی، پچ پچ های مادر ومردها، رفتن به بالای پشت بام وهم زدن آب حوض توسط مهیار، فقط تعدادی از صحنههای هستند که میتوان به انها اشاره کردکه؛ راوی به نمایش میگذارد تا من مخاطب در آنها حضور پیدا کنم و در جایی که نقل قول مستقیم با برچسبهایی مانند: مادر گفت، یا مهیار گفت، داستان را گزارش گونه نقل میکند واز محاکات فاصله میگیرد.
2- روایت چگونه کانونی شده، یعنی منظر روایت وزاویه دیدی که داستان بر اساس آن روایت شده چیست؟
مهتاب یا من راوی، اول شخص مداخله گر است که داستان را به شکل کاملاً بیرونی وبدون اینکه وارد افکار وذهن شخصیتها شود روایت میکند وبه بیانی با بکار گیری کانون سازی بیرونی روایت راپیش میبرد (درقاب داستان) وفقط با ورود به ذهن خودش ومرور خاطرات، بدون اینکه چیزی بر لب بیاورد، داستان مادر را
با تغییر زاویه دید مرور میکند تا برای من مخاطب با کمک حافظهاش داستان را پیش ببرد (در داستان ثانویه).
درجایی از صحنه خارج میشود و بصورت سوم شخصی که اول شخص است با اشاره به پسر و زن، گوشهای از حافظهاش را بیان میکند و وارد ذهن مهیار میشود ونگاه اورا از پشت بام میگوید.
ودرجایی با مهیار ومادر .... که در اینجا به نوعی اول شخصی است که حضور دارد ولی نظاره گر است. در بیمارستان راوی اول شخص مداخله گری است که صحنه را روایت میکند
3- چه کسی داستان را روایت میکند؟
واضح هست که نویسنده، اما به کمک وصدای راوی که انتخاب کرده یعنی مهتاب. به بیانی بهترین گزینه تا نگاه یک زن یا دختر را نسبت به شرایط اینچنینی مادرش واکاوی نماید. راوی کاملاً معین مشخص با هویت ونام مهتاب، دختر صفورا وخواهر مهیار است که اکنون ازدواج کرده وصاحب فرزندانی ست و به شدت از مادر متنفر است وسعی کرده هیچ وقت اینگونه نباشد. اما یک راوی دیگرهم داریم همان که تمام ادراکش را بازنمایی میکند. راوی گذشته نگر، کودک درون راوی اول که قصۀ ثانویه را میسازد یا همان "دیگری"
4-عنصر زمان چگونه سازماندهی میشود؟
داستان هم در زمان حال وهم بصورت گذشته نگر ودرجاهایی آینده نگر روایت شده و دچار زمان پرشی میشود. وقتی به سراغ حافظهاش میرود قطعاً گذشت نگر است وزمانی که در اتاق کنار مهیار است حال وزمان آینده نگری بسیار کم وظریف است. درجایی گفته میشود که آب حوض بهم میخورد واستعاره ای از بهم پاشیدن زندگی، فرار مهران و پناه بردن ماهیها به کنارههاست که در واقع پناه بردن مهتاب ومهیار به یکدیگر در انتهای داستان است را پیش بینی میکند.
- داستان چگونه بسته بندی شده است؟ 5
داستا ن یک روایت اولیه دارد که درواقع قاب داستانی است ودر اینجا قاب متشکل از آغاز داستان وپایانش که در راهرو بی انتهای بیمارستان هستند وفرجام مادر است. داستان ثانویه، آنچه در این بین از حافظه مهتاب میگذرد ودیالوگهای مهتاب ومهیار ورفت وبرگشت بین این دویعنی قاب وداخل آن است. وقتی به حافظه میرود داستان ثانویه ودر دیالوگها به قاب میرود تا صفورا وزندگی خودشان را گفته باشد که البته این دو از هم جدا نیستد وداستان اولیه ادامۀ داستان ثانویه است که نویسنده با این انتخاب پیرنگ یا گفتمان را پیش میبرد. درواقع روایتی درون روایت اول
جا گرفته است. روایتی گذشته نگر که راوی یا نفس جاری با توسل به نفس گذشتهاش وبراساس ادراکهای شنیداری ودیداری، تخیل وخاطره صفورا را به تصویر میکشد. راوی اول شخص، خاطرات کودکیاش را که شاید چندان قابل اعتماد هم نباشد باز نمایی میکند و سعی دارد ادراک خود را به من مخاطب ومهیار منتقل کند و مخاطب به دلیل اینکه به چشم انداز یکی از شخصیتها یعنی راوی اول شخص مداخله گر محدود شده است با واقعیت محض روبرو نمیباشد. زیرا مخاطب دارد ماجرا رااز نگاه یک شخصیت داستانی میبیند ودر حقیقت تجربهاش از جهان حاصل تجربه ونگاه راوی است که سعی دارد هردو، هم مخاطب وبرادرش مهیار را که در آن زمان از خودش کوچکتر بوده وچیزی بیاد نمیاورد را با خود همراه کند. درواقع شخص بازتابگر ما یا مهتاب، محور ادراک جهان داستان است که همچون اینهای ادراکش رابازنمایی میکند وفرصتی به مخاطب نمیدهد متن به گونهای است که مخاطب میفهمد فرآیندذهنی بازگو شده متعلق به همان شخصیتی است که کانون سازی را انجام میدهد یعنی، راوی. اما نکته دیگری که در داستان" بیست حلقه مو" قابل تأمل است، تباینهای موجود در داستان است.
اول از همه وجود دوجنس پسر ودختر وزن و مردیا مؤنث ومذکر، خانهای که پناهگاه صفورا وبچه هاست، واز طرفی به محلی برای روسپی گری صفورا تبدیل شده است. پدری که در داستان هست ونیست، چند بار از او یاد میشود. واینکه درجایی گفته میشود" امشب بابات میاد "
وما هم منتظریم بالاخره این پدر بیاید. ولی غایب است حضوری که غایب است که شاید تمام ماجرا به غیبت او ربط دارد وداستان به بهانه غیبت پدرشکل گرفته است. قهقه وسکوت، ملحفههای نرم وخش خش لباس مادر. مهرانی که میرود، مهیاری که میماند و زیبایی مادر ودرانتها زیبایی از دست رفته که با کلاه گیس پوشش داده میشود..... واز طرفی اندریافتهای دو شخصیت (مهتاب ومهیار) از مادر در گذشته با هم تباین شدهاند.
مهیار به زیباییهای مادر پناه میبرد. کنارش لم میدهد ودست میان شانه وگود ی کمر مادر میکشد .... که باز کنشگر است واز موهایش وقتی روی شانه میریخت میگوید، ولی مهتاب به شکل تنفر از یقه باز وسینه های مادر وقتی آنهارا به نمایش میگذاشت میگوید وهر بار که مهتاب به مردهایی که به خانهشان میآیند اشاره میکند مهیار از چین لباس مادر ودانه های برفی که همچون اسمارتیس روی چادرش نقش بسته میگوید. مهیار به بلندی یا پشت بام میرود ولی مهتاب میان حیاط ویا آشپزخانه درکف، همه چیز را میبوید ومیشنود ومیبیند. مهتاب پدر را مقصر نمیداند ومیگوید او هم فرار کرد ولی مهیار نظر مخالفی دارد وپدر را که آنهارا تنها گذاشته ومادر را بدست دوستانش داده زیر
سؤال میبرد.
مهتاب مرتب تکرار میکند "مادر خوبی نبود "، ولی مهیار میخواهد این لحظات آخرمادر غمگین از دنیا نرود وتصمیم میگیرد به دیدنش برود وکنش مثبتی داشته باشد. درصورتی که تا قبل از این مهتاب مرتب میخواهداز حافظهاش کمک بگیرد ورفتار مادر را برای مهیار یاد آوری کند وبگوید که "مادر خوبی نبود. "
درواقع به نوعی در تمام طول داستان، مهیار کنشگر است. به بالای پشت بام میرود، واز آنجا از لای نردهها تف میاندازد، آب حوض را بهم میزند که شاید دارد بازی میکند. اما راوی جور دیگری میبیند. (درحال برهم زدن عکس سروهای هم آغوش که بر حوض افتاده) دست به چادر
حریر مادر میکشد. کنشهایی رمزآلود. ولی مهتاب گوشه گیر ودرکنجی صداهایی که دوست ندارد بشنود میشنود وچیزهایی که میبیند ومی بوید درحافظه اش میماند. ودراین میان همه چیز را فقط نظاره گر است. ودر پایان علیرغم میلش بر بالین مادر میرود. ابتدا مهیار دست مادر را میگیرد وبعد مهتاب. مادر دست مهیار راپس میزند و مهتاب از زیبایی که از مادر یا صفورا به آنها منتقل شده است میگوید واینکه او چقدر زیبا وزیباترین زن از نظر مهیار بوده، تا به مادر بگویند تنها چیزی که ما ازتو یاد داریم زیباییات بوده نه چیز دیگری. انگار این حس تظاهرمهتاب به مادر منتقل میشود وصفورای پراز شور ومستی ودلدادگی، حالا در پایان با کتاب مقدس در دست که اشاره به حرکت رفت وبرگشت به نظر میرسد یهودی باشد، در انتهای راه به خودش آمده هم از نظر ظاهر وهم باطن شخصیت ما واژگون شده است و مهتاب تکرار میکند که آیا او باور کرده؟ واینکه از خودش متنفر است که نمیتواند دوستش داشته باشد.
اما درجایی مهتاب میگوید نتوانستم به مردها حس عمیقی داشته باشم. ودرجایی درحالی که بیش از نه سال ندارد ودرحال نوشتن مشقهایش است به یاد فردین هنرپیشه می افتد وخود رادر آغوش گرم او میبیند اینها ذهن را به آنجا متبادر میکند که راوی یا مهتاب پا جای مادر گذاشته است. همانطور که درجایی به مهیار گفته تمام این سالها من تورادرپناه خودم داشتم میتواند دلیل این باشد که مدام میخواهد ذهن برادرش مهیار را به قضاوتهای خودش (چراکه راوی شخصیتی قضاوتگر دارد.) درخصوص لوندیها وعشوه گریهای مادر سوق دهد وشاید به دلیل عشق وعلاقه ای است که به مهیار دارد واو نیز به پناه او نیاز دارد وبه همین دلیل از خودش متنفر است که نمیتواند مادرش رادوست داشته باشد چون مهیار شیفته زیبایی مادرش است. درانتها این تباینها ومخرج مشترک بین آنها به من مخاطب میگوید. مادرزیباست وهمیشه مقدس وتنها پناه. ■