• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • نگاهی به مجموعه داستان «آواز گوسفندها» نویسنده «مهدی رضایی»؛ «محمود خلیلی»/ اختصاصی چوک

نگاهی به مجموعه داستان «آواز گوسفندها» نویسنده «مهدی رضایی»؛ «محمود خلیلی»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

تیغی بر گلوی گوسفندهای رضایی

مشخصات کتاب: آواز گوسفندها (مجموعه داستان) / نویسنده: مهدی رضایی / نشر نیماژ/ چاپ اول، 1394 / تیراژ: 1100 نسخه / تعداد صفحات: 80 ص

این مجموعه داستان شامل 9 داستان کوتاه است با نام‌های: انگار یه چیزی کمه، مرد اسکلتی، نفهمیدم چی شد، نیت کن آزاد کن، اسب شماره 9، شرم، آواز گوسفندها، جوش چرکی، اصن یه وضعی بود.

انگار یه چیزی کمه: راوی که عاشق فیلم دیدن است زندگی واقعی خود را نیز چون یک فیلم سینمایی اسیر تخیلات مالیخولیایی می‌کند. او که از ارتباطات روزمره گریزان است و مناسبات روزانه‌ی افراد، پاسخگوی نیازهای روحی‌اش نیست، در تخیل خویش زنی می‌سازد که تمامی علائق و سلایق او را در اختیارش قرار می‌دهد و چون نیاز او "جنسی" نیست، این زن در قالب یک پیرزن جلوه می‌کند. وی در پایان روایت متوجه می‌شود که در زندگی واقعی خود "انگار چیزی کمه" و حتا همسرش نیز به این امر واقف است اما آن "چیز" چیست؟ آیا در زندگی زناشویی آن‌ها، گمشده‌ی واقعی، همان توجه به خواسته‌های طرف مقابل نیست؟

مرد اسکلتی: مردی تمامی اعضای خود را یک به یک به نیازمندان می‌بخشد اما این سخاوت منجر به از دست رفتن و نابودی خودش می‌شود. مرد اسکلتی با ایثار اعضای خود، می‌کوشد علاوه بر ارضای نیاز درونی خود برای کسب اشتهار و محبوبیت، دیگران را نیز به خواسته‌هایشان برساند، اما این مهم صورت نمی‌گیرد. در پایان، ایثار این مرد، در تاریخ محو می‌شود،‌ همان گونه که خودش از یاد می‌رود و تنها افسانه‌ای موهوم از وی به جا می‌ماند.

نفهمیدم چی شد: میلاد انتظاری شاگرد کلاس پنجم دبستان که در خانواده‌ای پر تنش زندگی می‌کند، روزی، ناخواسته در مقابل معلم خویش می‌ایستد و با خط کش به چشم او می‌کوبد. داستان، شرح اعترافات میلاد است در برابر یک خانم مددکار. نویسنده قصد دارد انعکاس رفتارهای خانوادگی را در بازتاب

رفتارهای اجتماعی کودکان به تصویر بکشد ولی آنچه باید تحلیل شود در پس کوتاهی بیش از حد داستان گم می‌شود.

نیت کن آزاد کن: پیرمردی در کنار خیابان پرنده می‌فروشد. او به رهگذران می‌گوید برای رسیدن به نیت خود با خریدن و آزادکردن پرنده به آن دست می‌یابند. عاقبت مرغ روح او نیز همراه پرندگان به آسمان می‌رود در حالی که روح فرزند گمشده‌اش به دیدار پدر آمده است. این داستان لطیف، در محیطی آرام و فارغ از دغدغه‌ی نان، زندگی خانواده‌های چشم به راهی را تصویر می‌کند که فرزندان آنان از جنگ بازنگشته‌اند. امیدواریم این حدیث دردآلود برای تمامی چشم انتظاران، به همین گونه ختم نشود.

اسب شماره 9: قهرمان داستانِ یک نویسنده، علیه سرنوشتِ محتوم خود به پا می‌خیزد و این چالش، منجر به نابودی هر دوی آن‌ها می‌شود. این داستان، همان سرنوشت محتومی است که عاقبت، گریبان همه‌ی نویسندگان متعهد را خواهد گرفت. این نویسندگان اگر آنچه می‌خواهند و تمنای قبلی ایشان است، بر روی کاغذ بیاورند باید به هزاران سوال بی پاسخ، جواب بدهند واگر ننویسند، عقده‌های فرو خورده از ناگفتنِ دردهای خفته در گلو، آنان را خواهد کشت و از این پایان، گریزی نیست.

شرم: جوانی که بیضه‌هایش مشکل عفونی پیدا کرده است، از گفتن این درد و کمک خواستن از دیگران شرم دارد. وی پس از اطلاع از عواقب این پنهان‌کاری، عاقبت نزد پزشک می‌رود. این داستان، شباهت بسیاری دارد به پنهان‌کاری‌های معمول در زندگی ما. روزی روزگاری در این مرز پرگهر، آمار آلوده شدگان به بیماری ایدز مخفی نگه داشته می‌شد چرا که نام این بیماری با ارتباط نامشروع جنسی قرین گردیده بود. این پنهان‌کاری سبب شد تا بیماری ایدز به آرامی در لایه‌های پنهان جامعه رشد و نمو کند و به آمار ترسناک امروزی برسد. گاهی شرم و گاهی مخفی‌کاری و سرپوش نهادن بر واقعیت‌ها، سبب بروز فاجعه خواهند شد.

آواز گوسفندها: داستان در بستر تاریخ و دوران فئودالیسم و ستم خان‌ها جاری است، اما داستان ظلم و مظلوم و ظالم منحصر به یک برهه از تاریخ نیست. این داستان سیاسی به خاطر بستر آن و خرهای قهرمانش! خواننده را ناخواسته به یاد قلعه‌ی حیوانات می‌اندازد و پایان‌بندی آن اذعان دارد که خرهای طغیان‌گر از انسان‌های تابع ظلم، آزاده‌تر هستند. این مساله در دو جمله‌ی پایانی به روشنی بیان می‌شود: «خرهایی که زنده مانده بودند، چهار نعل به سمت دشت وسیعی می‌رفتند. ما ایستاده بودیم و نگاه می‌کردیم.»

جوش چرکی: راوی در ابتدای صبح خود رادر آیینه نگاه می‌کند در حالی که یک جوش چرکی مهمان صورت اوست! این جوش تا پایان روز بزرگ و چرکین شده و با ضربه‌ی دست وی می‌ترکد. به موازاتِ این روایت، داستان ارتباط جوان با نامزدش نیز روایت می‌شود و خواننده در می‌یابد که رابطه‌ی آن دو، چیزی شبیه رابطه‌ی جوان با همان جوش چرکین است و عاقبتی جز تراکم عقده‌ها و بیرون زدن عفونتِ ناگفته‌ها، نخواهد داشت.

اصن یه وضعی بود: راوی در برابر بازجویان تیمارستان از زلزله‌ای می‌گوید که ناخواسته او و سه هم سلولی‌اش را به آزادی رسانده است. دو تن از محبوسانِ تیمارستان می‌گریزند، اما راوی و همراهش به نام اصغر، به کمک مردم زلزله زده می‌شتابند. آمار و تعداد کشته شدگان چنان زیاد است که کاری از آن‌ها برنمی‌آید. نویسنده در قسمتی از داستان، راز این قصه‌گویی را در ص 80 این چنین می‌گشاید: «زلزله که می‌شه تازه می‌فهمی اون‌هایی هم که دزد نبودن، دست‌شون کوتاه بوده وگرنه این طوری که می‌شه همه دزد می‌شن.» اما این قانونِ نانوشته، تبصره‌ای دارد به نام راوی!

این مجموعه داستان چند بخش است: اول اخلاقی اجتماعی: مثل داستان‌های انگار یه چیزی کمه، نفهمیدم چی شد، شرم، جوش چرکی، اصن یه وضعی بود. دوم ضد جنگ: مثل داستان نیت کن، آزاد کن. سوم حدیث نفس نویسنده: مثل داستان اسب شماره 9. چهارم سیاسی: مثل داستان‌های آواز گوسفندها و مرداسکلتی.

گرچه، هر بخش به تنهایی قابل بحث است (و شایسته‌ی تمرکز و دقت) اما شاید به دلیل نام‌گذاری مجموعه داستان به نام آواز گوسفندها، و یا علاقه‌ی شخصی نگارنده به مضمون این داستان، موجب شد به شکل تام و تمام روی همین داستان تمرکز کنم.

داستان آواز گوسفندها نگاهی است از بالا به پایین و از فرادست به فرودست. در دو داستان آواز گوسفندها و مرد اسکلتی، مهدی رضایی از زبان روشنفکری لب به سخن باز می‌کند که از خط‌دهی و راهبری جامعه توسط عوام الناس خسته شده است. او تلاش دارد جامعه را به سوی ایده‌آل‌های خود سوق دهد اما این آرمان‌شهر، هیچ شور،‌ جاذبه و عینیـتی برای عوام ندارد و درست به همین علت است که هیچ تلاشی برای رسیدن به آن نمی‌کنند. این اتفاق یک رخداد تازه نیست، بلکه با تاریخ این سرزمین در هم آمیخته است.

یکی از شاعران بنام و مطرح کشور، روزی در پاسخ منتقدین گفته بود که اگر شعر او در میان عوام فهمیده نمی‌شود، مشکل از شعر او نیست، بلکه فهم و درک عوام به آن نمی‌رسد! چنین نگاهی، منجر به شکاف و دوری مردم از روشنفکران خواهد شد، همان گونه که از منطق روشنفکرانی که خود را تافته‌ی جدا بافته می‌دانستند، یک رمان عامه‌پسند فقط "بی دردی" را به جامعه تزریق می‌کند! این نگاه، با نگاه مارکسیست‌هایی که دین را افیون جامعه می‌دانست، بسیار نزدیک است. { از آنجا که دین نیز مانند ادبیات عامه پسند در لایه‌های زیرین جامعه، و توده‌های عامه ریشه دارد و به راحتی با خرافات، کج فهمی و تفسیرهای به رای دوستان و دشمنان آمیخته می‌شود.} در این میان یک سوال قابل طرح است: چرا کسانی‌که ادبیات عامه پسند را تخفیف می‌کنند گامی در راه پیشرفت آن برنداشتند؟ آیا ادبیاتی که می‌تواند در دل عوام راه یابد، به طور کلی، باید محکوم به نفهمی یا کج فهمی شود؟

نمونه‌هایی چون آثار زنده یاد احمد محمود و یا علی اشرف درویشیان و جلال آل احمد، تنها بخشی از ادبیاتی است که علاوه بر نفوذ در عوام الناس، در جامعه‌ی روشنفکری نیز پذیرفته شد. ادبیاتی که علاوه بر ساده نویسی و با زبان خلق صحبت کردن، توانست روشنگر و آرمان خواه باشد و درد توده‌های دردمند را بیان کند. صمد بهرنگی کسی بود که تلخی و مرارت توده‌های رنج کشیده را با تمامی سلول‌هایش لمس کرد اما هیچ گاه با تکیه زدن بر قله‌ی روشنفکری خود را از توده‌ها جدا نساخت.

نویسندگان روشنفکری از جنس محمود، درویشیان و بهرنگی، برج عاج نشین نبودند و خود را تمام قد، متعلق به ادبیات طبقه‌ی فرودست می‌دانستند. در تقابل با ایشان، روشنفکرانی که درگمان خویش تافته‌ی جدا بافته‌ای از جامعه هستند و از تن آلوده شدن با جامعه پرهیز می‌کنند، مشتی خرده بورژا بودند. از خود بپرسیم: "فشار اقتصادی، توده‌ها را گوژپشت و ناتوان ساخته است یا کسانی را که به هر نحوی می‌توانند گلیم خود را از آب بیرون کشند؟" ... هشدار که رماندن این رمه، یعنی سوق دادن و تاراندن آن‌ها به دامن سلاخان و هُـل دادن آن‌ها به کوره راه کوری و جهالت.

به گمان برخی، توده‌ها چون امواجی بلند، افسار آینده‌ی جامعه را در دست دارند، اما این تفکر یک اشتباه بزرگ تاریخی است. دستانی در خفا و یا آشکارا، این گله‌ی گوسفند صفت را به چراگاه یا به آغل و شاید به کشتارگاه می‌برد، دستانی که با اشکال و ابزار گوناگون جریان فکری خود را در رگ‌های جامعه تزریق می‌کنند. آنان، این رمه‌های گرسنه را که تنها در اندیشه‌ی یافتن راهی برای به دست آوردن قوت لایموت هستند، گاهی با یک گونی برنج، به مسلخ می‌برند.

در جامعه‌ی ادبی امروزی که موهای بافته و تافته و گیس و کلاه گیس و ریش و سبیل و فکل و کراوات، نشان روشنفکر بودن و نویسنده شدن و شاعرانه زیستن است، آیا شاعران و نویسندگان گامی به سوی توده‌ای شدن و نفوذ در دل عوام برداشته‌اند؟

خسرو گلسرخی یک شاعر بود و بیش از آن یک مبارز (که بحث اندیشه‌اش به خود او ارتباط دارد) اما آیا مبارز بودن و بهتر دیدن مشکلات جامعه، باعث شد تا برای توده‌ها شعر نگوید؟ او با قلم و اسلحه و زبان، برای برداشتن یوغ استبداد کوشید و از جان خویش نیز دریغ نکرد، اما، در اکنونِ جامعه، چند درصد روشنفکران حاضرند برای آرمان‌های مردم و یا حتا خودشان، دست از داشته‌ها و نداشته‌ها بردارند؟ قلم و زندگی صمد بهرنگی در میان توده‌های عوام و در خدمت همین توده بود، تا جان سپرد. کمی نزدیک‌تر شاید، مگر جامعه‌ی ما افرادی چون فروهر و مختاری را فراموش خواهد کرد؟

زمانی، در مجلات و تریبون‌های گوناگون، روشنفکران جامعه، به نفی ادبیات عامه پسندی که "ر. اعتمادی" و " نسرین ثامنی" و "فهیمه رحیمی" مبلّغ و مروّج آن بودند حمله‌های بسیار نمودند، اما آیا، جز این، کاری برای جامعه‌ی ادبی انجام دادند؟ هیچ کس، تاکید دارم، هیچ کس نخواست و یا شاید نتوانست، در صدد کشف راز موفقیت ادبیات عامه‌پسند و استفاده‌ی درست از امکانات و استعدادهای آن بر آید و امروزه شاهد بروز هزاران نویسنده‌ای هستیم که کپی اعتمادی می‌نویسند اما حتا ذره‌ای از استعداد، خلاقیت، توانایی و قلم سحرانگیز او را ندارند. امروزه، نوقلم‌های عشقی نویس، فقط عقده‌های جنسی سرکوب شده‌ی خود را در بطن سپید کاغذ می‌نویسند، آن هم با قلمی که تقدس دارد و خداوند به نام آن سوگند یاد کرده است!

ادبیات مغلوب ما، همچنان اسیر زیرزمین است و نویسندگان دلسوخته‌ای درگوشه‌های تاریک تنهایی خود، فقط برای خود می‌نویسند و روی هم تلنبار می‌کنند تا چه شود و چه پیش آید. اما ادبیات غالب ما، جولانگاه دو دسته افراد خاص شده است، گروهی دولتی نویس و گروهی آبکی‌نویس. گروه اول با استفاده از ارتباطات با افراد خاص، از امکانات نشر دولتی، یارانه، سوبسید و .... بهره‌مند می‌شوند، بی آنکه دغدغه‌ی فروش و بازگشت سرمایه داشته باشند و یا سهمی در ارتقای فرهنگی به دوش گیرند. گروه دوم نیز با به منجلاب کشیدن ادبیات، هوس‌ها و خواسته‌های سخیفِ خویش را "به نام عشق و به کام هوس"، به خورد جوانان می‌دهند.

هشدار: جامعه‌ای به انحطاط و اضمحلال فرهنگی خواهد رسید که:

1-روشنفکران آن، همه را گوسفند بخوانند اما دستی برای هدایت و حمایت آن‌ها بر ندارند.

2- جامعه‌ای که دولتمردان آن در اندیشه‌ی "مردم سواری" باشند و نه "مردم سالاری".

3-جامعه‌ای که تنها دو گروه نویسنده‌ی دولتی‌نویس و زردنویس داشته باشد.

4- جامعه‌ای که فقر اقتصادی در آن، موجب بروز فقر فرهنگی شود.

5- جامعه‌ای که مردم در آن "رعیت" باشند و نه "ولی نعمت".

روشنفکر جامعه، سگ گله‌ای است که خشم واقعی او تنها (و باید) برای گرگ‌ها و درندگان باشد اما واق واق هدایت کننده‌اش برای آن است که گله به راه خطا نرود. شاید شایسته‌تر آن باشد که به جای رماندن گوسفندان و تاراندن آنان، به دنبال کشف راه‌های نجات ایشان از رها شدن در سراب چراگاه امن باشیم. نواختن نی آرامش، انتخاب درست سگ گله و سپردن گله به چوپانی امانت‌دار، از راه‌هایی است که به روشنایی صبح و صداقت سحر نزدیک‌تر است.

ü            نکته‌ی پایانی: باز هم متذکر می‌شوم که کتاب‌های چاپ جدید نیاز به ویرایش و خوانش درست دارد برای مثال در ص 35 و داستان نیت کن آزاد کن،‌ جمله‌ای آمده است که ذهن مرا درگیر ساخته است. در این جمله: «پرنده را برانداز کرد و سر پرنده را که زیاد...»، به دوست عزیز ویراستارم متذکر می‌شوم که کلمه‌ی اصلی و درست باید ورانداز باشد، به معنای با دقت نگریستن، و صد البته که معنی برانداز با ورانداز، تومنی هفت صنار توفیر دارد برادر.

 

نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک

 

http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html

 

داستان های حرفه ای ادبیات ایران و جهان را از اینجا دانلود کنید.

 

http://www.chouk.ir/downlod-dastan.html

 

دانلود ماهنامه‌هاي ادبيات داستاني چوك و فصلنامه شعر چوک

 

http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html

 

دانلود نمایش رادیویی داستان چوک

 

http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html

 

دانلود فرم پیش ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک

 

http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html

 

فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه كانون فرهنگي چوك

 

http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html

 

بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان

 

http://www.chouk.ir/honarmandan.html

 

شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک

 

https://telegram.me/chookasosiation

 

اینستاگرام کانون فرهنگی چوک

 

http://instagram.com/kanonefarhangiechook

 

بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر

 

http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692