#خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر (25)
دوستی که داستان کوتاهش برگزیده شده بود تعریف میکرد که: «در اختتامیه با داور جایزه سر صحبت رو باز کردم تا نظرش رو درباره داستان بشنوم. کمی که با هم صحبت کردیم متوجه شدم اصلا داستان رو نخونده. با خودم فکر کردم یعنی چه کسی داستان رو خونده و برگزیده اعلام کرده؟»
متاسفانه بعضی از جشنوارهها و جوایز ادبی از نام داوران سوءاستفاده میکنند برای جذب آثار بیشتر، در صورتی که این داورها فقط پول نام خود را میگیرند نه پول زحمت خود را.
نویسندهای هم داستانی برای سایت فرستاد و گفتم: «متاسفانه داستان تائید نیست؛ چون اشکال نثری زیادی داره.»
گفت: «شما خودتون سال 89 این داستان رو در فلان جشنواره برگزیده اعلام کردید!»
گفتم: «امکان نداره که من داستانی با این همه ضعف نگارشی رو برگزیده اعلام کرده باشم.»
بعد از سوال جواب، متوجه شدم که نام من را به عنوان یکی از داوران آن دوره درج کرده بودند؛ اما من اصلاً خبر نداشتم. از آن سال اعلام کردم که دیگر در هیچ جشنواره یا جایزۀ ادبی داوری نخواهم کرد که دیگر بحث سوءاستفاده پیش نیاید.
(این یادداشتها تلنگر است به جامعهٔ ادبی و هنری. از دوستان خواهش میکنم پیجویِ اسامیِ شخصیتها نباشند.)
--------------------------------------------------------------------
#خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر (24)
شاعری، برای سایت، شعری ارسال کرد به همراه ده، پانزدهتا عکس ازخودش در مدلها و ژستهای مختلف و نوشته بود: «لطفا خودتان یکی از عکسها را انتخاب کنید.»
هر نوع ژستی که شما تصور بکنید ایشان عکس داشتند. من هم یکی از عکسها را انتخاب و منتشر کردم. تماس گرفت، گفت: «این عکس نه، فلان عکس من که آنجوری ایستادهام را منتشر کن.»
من هم قبول کردم و عکس را عوض کردم. دوباره تماس گرفت و بعد از کلی عذرخواهی گفت: «اگه زحمتی نیست عکسم را بردار و فلان عکس من را بگذار. همسرم میگوید این عکس جالب نیست.»
من هم کلا شعر و عکسها را پاک کردم و گفتم: «شما هروقت مشکلتان با عکسها و همسرتان حل شد، آنموقع شعرتان را با یک عکس بفرستید در خدمتم.»
خدا رو شکر دیگه ارسال نکرد.
(این یادداشتها تلنگر است به جامعهٔ ادبی و هنری. از دوستان خواهش میکنم پیجویِ اسامیِ شخصیتها نباشند.)
-------------------------------------------------------------------------------
#خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر (23)
دوستی به من زنگ زد و گفت: «جدیدا روند چاپِ کتاب، کیلویی شده؟»
گفتم: «چطور؟»
گفت: «به فلان ناشر زنگ زدم و گفتم رمانی برای بررسی و چاپ میخواهم ارائه کنم. ناشر گفت رمان تو چند صفحه است؟ گفتم حدود دویست صفحه. ناشر بدون هیچ سوال و جواب دیگری گفت نه، ما کتاب زیر پانصد صفحه اصلا به کارمان نمیاد.»
و این گفتگو با ناشر برای دوستم بسیار عجیب بود که ناشر اصلا به محتوای کتاب توجهی نداشته و به دنبال قطر کتاب بوده. ما چند دسته ناشر در ایران داریم. ناشران شریف، ناشران پولکی، ناشران الکی، ناشران کیلویی و دهها دسته دیگر که در این متن کوتاه نگنجد.
(این یادداشتها تلنگر است به جامعهٔ ادبی و هنری. از دوستان خواهش میکنم پیجویِ اسامیِ شخصیتها نباشند.)
--------------------------------------------------------------
#خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر (22)
شخصی با من تماس گرفت و گفت: «من داستانی نوشته ام که تا به حال کسی مثل آن را ننوشته. میخواستم شما بخوانید و دربارهاش نظر بدهید.»
گفتم: «خب شاخصه مهم داستان شما چیست که فکر میکنید تا به حال کسی مثل آن را ننوشته؟»
گفت: «رمانم را طوری نوشتهام که در هر فصل یک راوی جداگانه دارد. یک فصل را پدر روایت می کند و یک فصل را مادر روایت می کند و...»
گفتم: «دوست عزیز از صحبت شما مشخص است کممطالعه هستید. چیزی را که میگویید اسمش پلیفونی یا همان چندصدایی است. تکنیکی که نظریهاش را باختین در قرن نوزده ارائه کرده و آثار بسیاری هم به این شیوه نوشته شده.»
بیشتر مواقع آدمهایی که فکر میکنند آوانگارد هستند، متاسفانه در حد مبتدی هم نیستند. فاجعهتر، آن بنده خدایی که گروه نقدوبررسی راه انداخته بود و فکر میکرد که اولین نفری بوده که چنین گروهی راه انداخته.
(این یادداشتها تلنگر است به جامعهٔ ادبی و هنری. از دوستان خواهش میکنم پیجویِ اسامیِ شخصیتها نباشند.) http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/15325-mehdirezayi.html خاطرات دیگر در این آدرس.
--------------------------------------------------------------------
#خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر (21)
هنرجویی با من تماس گرفت و از چند و چون دورههای داستاننویسی سوال کرد. بعد پرسید: «آیا من بعد از این دورهها نویسنده مطرحی میشوم؟» من هم با همان صداقت همیشگی گفتم: «دوست عزیز شما شاید طی یکی دو سال بتوانید قواعد داستاننویسی را یاد بگیرید اما سالها طول میکشد که تمرین کنید، مطالعه کنید تا بعد یک نویسنده خوب بشوید. اینکه حالا نویسنده مطرحی بشوید یا نه، من نمیدانم. بستگی به قدرت نویسندگی و خلاقیت خود شما دارد. هیچ مدرسی نمیتواند شما را نویسنده مطرحی کند، فقط میتواند راه را به شما نشان دهد. دیگر باقیاش با خود شماست.»
پوزخندی زد و گفت: «قبل از شما من با مدرس دیگری صحبت کردم که گفت هرچند که شهریه میلیونی میگیرم اما درعوض شما را در عرض شش ماه نویسنده مطرحی میکنم که حتی اثر هم منتشر کنید.»
قهقهای زدم و گفتم: «پس بروید با همان مدرس کار کنید و شش ماه دیگر امیدوارم که شما به من زنگ بزنید درحالی که نویسنده مطرحی شده باشید.»
الان چند سال است که منتظر تماس آن هنرجو هستم اما خبری نیست. جالب اینکه آن مدرسی که اسم برد حتی اثر چاپ شدهای نداشت و ناشناخته بود و الان هم اگر اثری دارد، خودش هم نویسنده مطرحی نیست، چه برسد که دیگران را به صورت فشرده به یک نویسنده مطرح تبدیل کند.
(این یادداشتها تلنگر است به جامعهٔ ادبی و هنری. از دوستان خواهش میکنم پیجویِ اسامیِ شخصیتها نباشند.)
------------------------------------------------------------------------------
#خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر (20)
یکی از دوستان نویسنده به من زنگ زد و گفت: «رمانم برای مجوز ارسال شده و ممنوعالچاپ اعلام شده.»
گفتم: «آیا رمانت مشکل سیاسی یا اروتیک داشت؟»
گفت: «اصلا و متعجبم از این که به تصحیح هم نرسیده و ممنوعالچاپ اعلام شده.»
گفتم: «نگران نباش. از طریق ناشری دیگر با عنوانی دیگر رمان را برای مجوز ارسال کن.»
دوستم با اینکه اصلا حرف من را باور نمیکرد که از این طریق مجوز بگیرد اما این کار را کرد و جالب اینکه همان رمان ممنوعالچاپ بدون حتی یک کلمه اصلاحیه مجوز گرفت. اگر بحث سلیقه در ممیزی در کار نیست پس معنی این اتفاق چه میتواند باشد؟
(این یادداشتها تلنگر است به جامعهٔ ادبی و هنری. از دوستان خواهش میکنم پیجویِ اسامیِ شخصیتها نباشند.)
------------------------------------------------------------------------------
#خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر (19)
چند سال بعد از شروع فعالیت کانون فرهنگی چوک، از آنجایی که اجازه ورود هر کسی را به فعالیتهای کانون نمیدادم، عدهای دشمن ما شدند. این افراد اندک، دنبال روابط دوستانه دختر و پسری و خودنمایی و... بودند و اصلا هم در بین فعالیتهای ما جایی نداشتند. خلاصه چند نفری همدست شدند و در آن سالها که وبلاگنویسی مطرح بود، یادداشتهایی علیه من نوشتند.
این مسئله را با یکی از دوستان مطرح کردم و این دوست عزیز گفت: «خوش به حالت!»
با تعجب پرسیدم: «خوش به حالم؟!»
گفت: «ببین شنونده و خواننده این تخریبها سه دستهاند. دسته اول ما هستیم و تو را میشناسیم، پس تخریب آنها مایۀ خنده ما میشود و تخریب خودشان. دسته دوم احمقها هستند که مهم نیست درباره تو چی فکر میکنند. دسته سوم باهوشها هستند که وقتی تخریب علیه تو را میبینند دربارهات تحقیق میکنند و در اینترنت اسمت را سرچ میکنند و بعد که فعالیتهایت را میبینند خودشان متوجه میشوند که هدف آنها تخریب بوده و به سمت تو جذب میشوند. در واقع آنها نمیدانند که دارند مجانی برای تو تبلیغ میکنند. پس خوش به حالت!»
ابتدا این حرف را قبول نمیکردم اما بعدها درمجموع چیزی حدود بیست هنرجو داشتم که از همین یادداشتهای تخریبی با من آشنا شده بودند. به هرحال خواستم با نوشتن این خاطره تشکر کرده باشم.
(این یادداشتها تلنگر است به جامعهٔ ادبی و هنری. از دوستان خواهش میکنم پیجویِ اسامیِ شخصیتها نباشند.)
------------------------------------------------------------------------------
#خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر (18)
کتابی که از خانم نویسنده باتجربه منتشر شد و پاچهخاران بسیاری از اثر این نویسنده خوب و توانا برای همین آخرین اثرش تقدیر کردند و نقدهای مثبت بسیاری نوشتند و گفتند که این اثرهم شاهکار است. منتقدی جسارت به خرج داد و علیه تمام این تعریف و تمجیدهای بیجا ایستاد و این ایستادگی به جلسهای خصوصی در دفتر ناشر کتاب رسید و منتقد با استدلال، ضعفهای کتاب را عنوان کرده بود. بعد از شجاعت این منتقد عزیز، خود نویسنده هم در مصاحبهای با شجاعت گفته بود که «فکر میکنم دیگر به چرت و پرتنویسی رسیدهام و شاید دیگر ننویسم.» بعد از این پاچهخاران سکوت کردند. حرکت این منتقد بسیار ارزشمند بود. بدون شک نویسنده توانا و باتجربه بود اما دلیل نمیشود که نویسندگان توانا و باتجربه، اثر ضعیف منتشر نکنند. این مربوط به نویسندگان تمام دنیاست. همانطور که آخرین اثر مارکز به نام «روسپیان سودازده من» به هیچ وجه ارزش آثار قبلیاش را ندارد. منتقد جسور و نویسنده صادق، بیش از این آرزوست.
(این یادداشتها تلنگر است به جامعهٔ ادبی و هنری. از دوستان خواهش میکنم پیجویِ اسامیِ شخصیتها نباشند.)
------------------------------------------------------------------------------
#خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر (17)
روزی دوستی پوستر مراسم شب شعر برایم ارسال کرده بود که روی آن نوشته بود: «با حضور جمعی از شاعران معاصر و برجسته کشور!» و درخواست کرد که تبلیغ این شبشعر را انجام دهم.
گفتم: «این اطلاعیه واقعا ضعف داره.»
پرسید: «چرا؟»
گفتم: «دوست عزیز حالا به این کاری نداریم که همه شاعران ایران برجسته هستند و غیربرجسته اصلا نداریم. اما معاصر دیگه چی میگه؟ مگه شب شعری هم برگزار کردید که با حضور شاعران غیرمعاصر باشه؟»
گفت: «تو کاری نداشته باش. اطلاعیه رو بزن.»
گفتم: «مگه خوابش رو ببینی که چنین اطلاعیه مسخرهای رو منتشر کنم.»
باز هم نتوانستم جلوی دهانم را بگیرم و یک نفر دیگر به دشمنها اضافه شد. اما به قول چرچیل «دشمن دارى؟! خوبه...
دشمن داشتن معنيش اينه يه جايى در زندگيت پاى يه چيزى وايستادى» و ما هم همچنان در برابر این حماقتها ایستادهایم.
(این یادداشتها تلنگر است به جامعهٔ ادبی و هنری. از دوستان خواهش میکنم پیجویِ اسامیِ شخصیتها نباشند.)
------------------------------------------------------------------------------
خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر (16)#
خانمی تماس گرفت و گفت: ببخشید ماهنامه چوک رو از کجا میتونم تهیه کنم؟
گفتم: این ماهنامه فقط به صورت پیدیاف منتشر میشه و چاپی نیست.
گفت: خب پیدیاف اون رو از کجا میتونم بخرم؟
گفتم: خریدنی نیست. رایگانه. از سایت دانلود کنید.
با تعجب گفت: شما تا به حال بیشتر از صدشماره منتشر کردید. مگه میشه رایگان باشه؟
گفتم: به هرحال این دنیا به دیوانگان هم نیاز داره. همه ما دیوانهایم. تلاش میکنیم و هیچکدوم چشمداشت مالی هم نداریم. لذت این خدمت و باهم بودنمون از همه چیز با ارزشتره.
شور و شعفی که زمان تشکر کردنش بابت این همه تلاش دوستان عزیز شنیده میشد، همیشه در ذهنم هست.
------------------------------------------------------------------------------
#خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر (15)
آقایی به مؤسسه آمد و گفت مجلهٔ الکترونیک موفقیت منتشر میکنیم و به ویراستار نیاز داریم. دربارهٔ حقالزحمه صحبت کردیم و این آقای بهظاهر محترم دربارهٔ نشریهشان صحبت کرد و دائم بین صحبتها میگفت که ما مشکل مالی نداریم فقط کارها دقیق ویراستاری بشود.
مجله با زحمت خاص خودش ویراستاری و ارسال شد و منتظر ماندیم که پول را واریز کند اما خبری نشد. چندبار پیام دادیم که واریز هزینه را به زمانی دیگر موکول میکرد تا اینکه در پیامهای آخرش نوشت: «متأسفانه به مشکل مالی خوردیم به حدی که حتی برای پول قبض تلفن همراهم هم درماندهام!» و چنان آه و نالههایی کرد که لحظهای دلم سوخت و خواستم بگویم «اگر پول دستی میخوای در خدمتیم!»
بههرحال ملاحظهٔ بدبختیهایشان را کردیم و بعد از یک سال باز هم خبری نشد و کلاً انگار انتشار مجلهشان منتفی شد. برایش نوشتم «آقای نامحترم نه به آنهمه ادعاهایی که کردید و نه به این حرکت زشتتان که بدهی را نپرداختید. لطفاً همیشه قد دهانتان صحبت کنید. مثل شما بسیار دیدیم که در شروع چنان از قدرت و تواناییهایشان صحبت میکنند که انگار قله را فتح کردهاند اما در همان پلهٔ اول وا میروند.»
(این یادداشتها تلنگر است به جامعهٔ ادبی و هنری. از دوستان خواهش میکنم پیجویِ اسامیِ شخصیتها نباشند.)
------------------------------------------------------------------------------
#خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر(14)
سال نودوهفت به دعوت دوستی در یکی از شهرهای شمالی به دیدار مثلاً فعالی فرهنگی در سازمانی دولتی رفتیم برای گفتگو و صحبت و آشنایی بیشتر. وقت دیدار، دوستم من را معرفی کرد و آن آقا اظهار کرد که من را نمیشناسد. دوستم چندثانیه مثل مجسمه به آن آقا زل زد و بعد کمی صحبت کردیم که نتیجهٔ خاصی نداشت و بیرون آمدیم.
دوستم گفت: «دو سال است که ماهنامهها و خبر فعالیتهای چوک را برایش ارسال میکنم و چندبار دربارهٔ فعالیتهایت سؤال کرده، اینکه حالا اظهار ناآشنایی میکند خیلی عجیب است.»
گفتم: «من ادعا ندارم که همهٔ دنیا ما را میشناسند اما وقتی دانشگاه ملی سنپترزبورگ ماهنامه را میبیند و روی آن تحقیق میکند، وقتی از کشور ترکیه ماهنامه را میبینند و بدون آنکه زبان فارسی بدانند و از شاکلهٔ ماهنامه متوجه میشوند کار فرهنگی است و تشویق میکنند، وقتی با ناشر آمریکایی ارتباط برقرار میکنم و اظهار میکند ده سال است ما را میشناسد، اینکه این آقا ما را نمیشناسد و ادعا میکند که بیست سال است کار فرهنگی میکند، در واقع شخصیتش را خراب میکند. چون اگر کسی کار فرهنگی و ادبی میکند حداقل یک بار باید نام ما به گوشش خورده باشد.
(این یادداشتها تلنگر است به جامعهٔ ادبی و هنری. از دوستان خواهش میکنم پیجویِ اسامیِ شخصیتها نباشند.)
------------------------------------------------------------------------------
#خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر (13)
روزی یکی از دوستانی که در سازمان فرهنگیدولتی کار میکرد به دیدنم آمد و گفت مجلهای ادبی منتشر میکنیم و خواهش کرد آدرس دوستان نویسنده را به او بدهم که مجله را برایشان پست کند. به مجله نگاهی کردم، تمامگلاسه و تمامرنگی، که حدود بیست هزار تومان میارزید اما با کمال تعجب قیمتش دو هزار تومان درج شده بود.
به این دوست عزیز گفتم: «ببین قیمتش که دو هزارتومنه اما اگه هزارتومن هم باشه کسی مجلات این سازمان رو نمیخره و نمیخونه.»
گفت: «من هم نخواستم که بخرن. میخوام رایگان پست کنم در خونهشون.»!
جالب است بدانید هر شماره از چنین مجلههایی، با احتساب حقالتألیفها و هزینههای چاپ و... مبلغی حدود پنجاه میلیون تومان تخمین زده میشود و با توجه به خطمشی متولیانش، هیچکس حاضر نیست حتی نگاهی به آن بیاندازد.
چه تعداد از این مجلات بیمخاطب منتشر میشود، خدا میداند!
(این یادداشتها تلنگر است به جامعهٔ ادبی و هنری. از دوستان خواهش میکنم پیجویِ اسامیِ شخصیتها نباشند.)
------------------------------------------------------------------------------
#خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر (12)
در رونمایی یکی از کتابهایم دوستی قدیمی به جلسه آمد و گفت: «میخواستم برایت گل بخرم اما نخریدم.» پرسیدم: «چرا؟»
گفت: «بهنظر من خریدن گل برای مراسم ادبی کار اشتباهیه. میشه با همون هزینه چند جلد کتاب بیشتر از نویسنده خرید که هم به نفع نویسنده باشه هم اینکه اون تعداد کتاب رو به دوستان دیگرم هدیه کنم.»
این بهترین بدعتی بود که در طول دوران ادبیام مواجه شدهام. از آن پس در جلسات نقد و رونمایی کتاب به دوستان میگویم بهجای خریدن گل که یک یا دو روز بیشتر دوام ندارد، سعی کنند از نویسنده کتاب بخرند و به دوستانشان هدیه کنند.
بسیار دیده شده که آورندهٔ گل دیگر هزینهٔ خرید کتاب را نمیدهد و انتظار دارد نویسنده به او کتابش را هدیه کند. این روند ما را به جایی نمیرساند. دوست و آشنا و همه کتاب را باید بخرند نه اینکه هدیه بگیرند. جلسه رونمایی کتاب برای تقویت نویسنده است نه تضعیف او.
-----------------------------------------------------------------------------------
#خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر (11)
آقای علی دهباشی از انسانهای قوی و عجيب قرن ما در عرصهٔ فرهنگ و هنر است. شهريور۹۱ برای ديدار و مصاحبه با ایشان، به اتفاق تعدادی از دوستان به خانهاش رفتیم که محل كارش هم هست. در آن مصاحبه، دو درس بزرگ به من داد كه برای تمام عمر و فعاليت ادبیام کافی است.
اول: در جواب این سؤال كه چه کسی قدر اينهمه زحمت و تلاشتان را میداند؟
گفت: «آيندگان قضاوت خواهند كرد.»
يک جمله که اندازهٔ چندجلد كتاب حرف دارد.
دوم: در جواب اين سؤال كه آیا ارزشش را دارد که اینهمه سخت کار کنید، در حالیکه برایتان عایدی چندانی ندارد و نقدهای نابجایی هم می¬شنوید؟
گفت: «من عاشق كارم هستم و كارم را انجام میدهم. هر كه هرچه هم میخواهد بگويد.»
ياد گرفتم كه فقط امروز نيست. فردا و فرداهايی هست كه شايد ما نباشيم اما هستند كسانی كه رفتار و گفتار و كارهای ما را بررسی خواهند كرد.
ياد گرفتم وقتی عاشق شدم، كارم را بكنم و حرف كسی مانع كارم نشود.
از شهریور۹۱ دیدارهای ماهیانه ما به راه است. خانهای که همیشه درِ آن برای همه اهل فرهنگ و هنر باز است.
-----------------------------------------------------------------------------------
#خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر (10)
برای همایش روز جهانی ترجمه، مترجم خوبی را برای تقدیرکردن میشناختم، چون شماره تلفنش را نداشتم برایش در اینستاگرام پیامی فرستادم. پیام را دید و جوابی نداد. دو روز بعد دوباره پیام فرستادم و خواهش کردم با من تماس بگیرد. بالاخره تماس گرفت. گفتم: «دوست عزیز دو روز پیش پیام فرستادم و منتظر تماستان بودم.» گفت: «خب شاید وقت نکردم.» با شنیدن این جواب متوجه شدم که شاید با مترجمی خوب روبهرو باشم اما با هنرمند خوبی خیر.
گفتم: «تصمیم داریم در صورت تمایلتان در روز جهانی ترجمه از شما تقدیر کنیم.»
گفت: «وضعیتم برای روز و ساعت مد نظر، مشخص نیست. دو روز به من وقت بدید.»
گفتم: «مشکلی نیست اما بعد از دو روز حتماً به ما جواب بدید. جواب مثبت و منفی شما ما رو به یک اندازه خوشحال میکنه؛ چون اگر بدونیم تشریف نمیارید از گزینهٔ دیگری استفاده میکنیم.»
گفت: «حتماً اطلاع میدم.»
حالا بعد از چند سال اگر به شما اطلاع داده به ما هم اطلاع داده. کاش پیش از هنرمندبودن، اخلاقمداری یاد بگیریم. بهموقع جوابندادن از بدبختیهای روابطِ امروزی است. (از دوستان خواهش میکنم پیجویِ اسامیِ نباشند.)
-----------------------------------------------------------------------------------
#خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر (9)
روزی آقایی برای ثبتنام در کلاسهای داستاننویسیام تماس گرفت و شرایط را پرسید و بعد گفت: «خب حالا که من شهریه میدهم نتیجهاش چه میشود؟» از این سوال متوجه شدم که طرف از آن آدم تعطیلها و اعصابخردکنهاست و باید حسابی حالش را بگیرم.
من هم پرسیدم: «ببخشید دوست عزیز، شما تحطیلاتتون چیه؟ و چند سال دانشگاه درس خوندید؟»
با تعجب نام رشتهاش رو گفت و گفت که چهار سال دانشگاه درس خوانده و دو سال هم قبلش برای کنکور. گفتم: «خب دوست عزیز شش سال چقدر خرج کردید؟» باز با کمی تعجب گفت: «حدود ده پانزده میلیون.»
من هم گفتم: «خب دوست عزیز شش سال وقتت رو گذاشتی و پانزده میلیون خرج کردی. الان چه کارهای؟»
لحظهای مکث کرد و گفت: «هیچی فعلا بیکارم.»
گفتم: «شش سال درس خوندی و پانزده میلیون خرج کردی و بیکاری، حالا چه انتظاری داری که یک ترم بیای دوره داستاننویسی و سیصدهزارتومان خرج کنی و انتظار هم داشته باشی که به جایی برسی. معلومه که تو اصلا نه دنیای نویسندگی رو میشناسی و نه علاقهای به نویسندگی داری. میخوای سنگی توی تاریکی بندازی شاید که گرفت ولی بدون اونجایی که سنگ باید بندازی عرصه نویسندگی نیست. نویسندگی زحمت و بدبختی و سالها تلاش کردن رو داره اما اینکه چیزی نصیبت بشه خیر. خواب دیدی خیر باشه.»
(این یادداشتها تلنگر است به جامعهٔ ادبی و هنری. از دوستان خواهش میکنم پیجویِ اسامیِ شخصیتها نباشند.)
-------------------------------------------------------------------------------------------
#خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر (8)
بهدنبالِ دیگر خاطرات کتاب تحقیقی «خطاهای نویسندگی و تجربیات نویسندگی» عارض شوم که با نویسندهٔ بهظاهر درجه یک مملکت میخواستیم مصاحبه کنیم. چندبار خواستم تماس بگیرم که میسر نشد و بالاخره دوستی به من زنگ زد که «این نویسنده الان در فلان همایش هست و اگر میخوای برای مصاحبه باهاش صحبت کنم؟» (داخل پرانتز عرض کنم که این دوست عزیز ما خانم بود و در نوع خود لعبتی کمنظیر)
با نویسنده صحبت کرده بود و نویسنده هم با روی خوش و لبخند و شوخی آدرس خانهاش را به دوست ما میدهد که حتماً به خانهام بیا. برای مصاحبه هم در خدمتم و...
ما هم که از گندهدماغی نویسنده محترم بسیار شنیده بودیم بسیار تعجب کردیم که ای بابا این چه حرفهایی است که پشت سر این نویسندهٔ مطرح میزنند. بالاخره با نویسنده تماس گرفتم و دربارهٔ تحقیق صحبت کردم و گفتم: «اگر اجازه بدهید روزی مزاحمتان شویم برای مصاحبه.» با صدای نخراشیدهاش گفت: «اجازه نداری مزاحم من بشی مگر اینکه پول مصاحبه با من رو بپردازی.»
اصلاً این حرفها در کَتَم نمیرفت اما پرسیدم: «ببخشید پول مصاحبه با شما چقدر هست که بپردازیم؟»
گفت: «آنقدر زیاده که شما نمیتونی بپردازی.»
گفتم: «عجب پس چرا به خانم فلانی آدرس خونهتون رو برای مصاحبه دادید؟»
در جواب گفت: «خب دیگه. الان شرایطم اینه.»
و این دومینبار بود که چون روح و جسمی نرم و لطیف نداشتم از مصاحبت با نویسندهای برای انجام این تحقیق محروم شدم. گفتم: «شما نیز مردمی نیستید، فقط ادایش را درمیآورید آقای مثلاً نویسنده.»
بگذریم که آقای نویسنده را بعدها در کافهای در خیابان کریمخان دیدم که وقت گرانبهایش را با جنسی نرم، صرف میکرد.
همان دوست لعبت ما تعریف میکرد «آقای نویسنده قبلترها در ساختمانی من را دیده بود و میخواست با زور من را با خودش بهعنوان پارتنر به مهمانیای در آن ساختمان ببرد.» هیچوقت شخصیتِ نویسندهای را از روی نوشتههایش نسنجید. خیلیها با نوشتن فقط ادا درمیآورند. اینها همان نویسندگانی هستند که ما نویسندگان جوان را به تحقیق نکردن و فعال نبودن متهم میکنند. (این یادداشتها تلنگر است به جامعهٔ ادبی و هنری. از دوستان خواهش میکنم پیجویِ اسامیِ شخصیتها نباشند.)
-----------------------------------------------------------------------------------------
#خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر (7)
سال ۸۸ در اوج وبلاگنویسی با دوستی ندیده و با حضور دوستی مشترک، برای صحبت و آشنایی بیشتر جلسه گذاشتیم. به دوست جدید گفتم که «داستان ترجمهای را که در وبلاگت گذاشتهای چقدر زیباست. قبلاً هم در نشریهای آن را خواندهام اما اسم نویسنده را فراموش کردهام. تو هم اسم نویسنده را ننوشته بودی. راستی اسم نویسندهاش چه بود؟» رنگ عوض کرد و در حضور دوست مشترک گفت: «نه داستان ترجمه نیست، داستان خودمه.»
گفتم: «نه اشتباه میکنی.» چون اثر داستانک بود؛ تقریباً آن را از حفظ خواندم و گفتم «این داستان!»
دوست مشترک نگاه غضبناکی به دوست جدید بنده کرد و دوست جدید هم بالاخره کوتاه آمد و با صدای لرزان گفت: «آهان. اون داستان؟ آره ترجمه است و من هم اسم نویسنده رو یادم نیست.»
از حالتِ نگاهها فهمیدم که دوست جدید به دوست مشترکمان هم گفته بوده که داستان را خودش نوشته که بالاخره گندش درآمد. امیدوارم هیچوقت فکر نکنید میتوانید نام خودتان را روی اثری بگذارید. شک نکنید بالاخره روزی کسی پیدا میشود که آن داستان را با نام نویسندهٔ اصلی خوانده باشد. مشابه این اتفاق چندین بار پیش آمده و به زور توانستیم به نویسنده دروغین ثابت کنیم که این داستان شما نیست.
(این یادداشتها تلنگر است به جامعهٔ ادبی و هنری. از دوستان خواهش میکنم پیجویِ اسامیِ شخصیتها نباشند.)
-------------------------------------------------------------------------------------------------
#خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر (6)
روزی در فرهنگسرایی جلسهای داشتیم اما سالن در اختیارِ شرکتکنندگانِ جلسهٔ پیش از ما بود که خانمهایی چادر و چاقچورپوش بودند. به مسئول سالن گفتم: «ساعت پنج جلسه ماست و هنوز سالن خالی نشده.» مسئول سالن گفت: «این خانمها تا ساعت پنج جلسه دارند. شما رأس ساعت پنج برو داخل و اعلام کن که جلسه دارید. آنها باید سالن را ترک کنند.»
با دیگر دوستان صبر کردیم تا رأس ساعت پنج و بعد وارد سالن شدیم. مسئول جلسهٔ خانمها یکباره بهسمت من هجوم آورد که «کی گفته بیاید توی این سالن؟ نمیبینید که خانمها اینجا هستن و آقایون نباید وارد بشن. شما رو به مسئول حراست تحویل میدم.»
نگاهی به خانم کردم و گفتم: «ببخشید سالن ساعت پنج در اختیار ماست و اینجا هم حموم زنونه نیست که با ورودِ ما اینطور رفتار میکنید. ماشالا همه حجاب کامل دارند؛ مشکل شما چیه؟»
نگاهی به اطراف کرد، همه لبخند ملیحی به لب داشتند. خانم غرغرکنان سالن را ترک کرد.
(این یادداشتها تلنگر است به جامعهٔ ادبی و هنری. از دوستان خواهش میکنم پیجویِ اسامیِ شخصیتها نباشند.)
-------------------------------------------------------------------------------------------------
#خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر (5)
باز هم خاطرهای دیگر از تحقیق کتاب «خطاهای نویسندگی و تجربیات نویسندگی»
اینبار با آقای منتقد داستان و شاعری پرآوازه تماس گرفتم و درخواست کردم قرارِ ملاقاتی تعیین کنند برای انجامِ مصاحبه و استفاده از تجربیاتشان. ایشان که میدانستم با سرطان دست و پنجه نرم میکند با آه و ناله عذرخواهی کردند و پاسخ منفی دادند. یک هفته بعد ایشان را سرحال و قبراق در جلسۀ نقد رمان خانمی باوجنات دیدم که خندان و عصازنان بهعنوان منتقد در جلسه حضور یافته بود.
افسوس خوردم که چرا جنس نرم نیستم تا آقای منتقد و شاعر بزرگ برای ساعتی درد سرطانش را فراموش کند و از تجربیاتش برایم بگوید. به هرحال خدا بیامرزدش و با حوریان بهشتی مشهورش گرداند.
(این یادداشتها تلنگر است به جامعهٔ ادبی و هنری. از دوستان خواهش میکنم پیجویِ اسامیِ شخصیتها نباشند.)
-------------------------------------------------------------------------------------------------
خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر (4)
زمانی که رمان دومم را به ناشری دادم که بررسی کند، بعد از مدتها یادداشتی بینام از کارشناس بررسی رمان به دستم رسید. بیشتر یادداشت دربارۀ بخشهای مختلف رمان بود که کارشناس محترم متوجه نشده بود چرا اتفاق افتاده و علتش چیست!
مثالی را که مصداقِ «مُشت نمونۀ خروار است» عرض میکنم: در بخشی از رمان توصیف میکنم که دردِ انگشت، شخصیتِ رمان را تا مرز دیوانگی کشانده است. کارشناس محترم نوشته بود که نمیدانم چرا انگشت شخصیت درد میکند و علتش چیست! بنده هم دو صفحه قبل از این توصیف را برایشان دوباره ارسال کردم. در این دو صفحه، توضیح و توصیف کاملی از قطعشدن انگشتِ شخصیت توسطِ کاترِ مأمور ساواک آورده شده بود. توجه کنید دو صفحۀ کامل توضیح داده شده بود اما معلوم نیست کارشناس محترم رمان را چطور خوانده که وقتی به درد انگشت اشاره میکنم، نمیداند علتش چیست!
(این یادداشتها تلنگر است به جامعهٔ ادبی و هنری. از دوستان خواهش میکنم پیجویِ اسامیِ شخصیتها نباشند.)
-------------------------------------------------------------------------------------------------
خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر (3)
از مشکلاتی که تقریباً هر روز با آن دست به گریبان هستم تماسهای تلفنی از جانبِ نویسندگانی است که نمیشناسم و دنبالِ ناشری هستند که اثرشان را منتشر کند
(نمیدانم کدام خدانیامرزی به همه گفته که من آژانس همۀ ناشران ایران هستم)؛ بگذریم که اکثر این نویسندگان سالهاست بدون هیچ آموزشی نوشتهاند و بهخاطر اینکه دستوپای بلورینشان به چشمِ پدر و مادرشان آمده میخواهند نوشتههایشان را منتشر کنند.
بنده هم با سؤالاتی مثلِ «راوی داستان چندمشخص است؟»، «از چه تکنیکِ روایی استفاده کردی؟» و... متوجه میشوم طرف نویسندۀ خوبی هست یا نه و متأسفانه اکثرشان اصلاً نمیدانند اینها که پرسیدم چه هست. بگذریم!
روزی نویسندهای تماس گرفت و نزدیک به یک ساعت مخ بنده را کار گرفت که چه کنم و وضع نشر چطور است و سؤالات بیشماری از این دست پرسید. دیگر داشت مغزم سوت میکشید. برای اینکه گفتگو را قطع کنم گفتم: «دوست عزیز تو که اینقدر جدی به دنبال ناشر هستی، دو سه صفحه از رمانت رو بفرست بخونم ببینم واقعاً در سطحی هست که منتشر کنی؟»
جواب داد: «هنوز که ننوشتم. خواستم ببینم اوضاع نشر خوب هست که بنویسم!»
خدا را شکر تفنگ دولول همینگوی نزدیکم نبود وگرنه کاری دست خودم میدادم.
(این یادداشتها تلنگر است به جامعهٔ ادبی و هنری. از دوستان خواهش میکنم پیجویِ اسامیِ شخصیتها نباشند.)
-------------------------------------------------------------------------------------------------
خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر (2)
روزی برای کتاب «خطاهای نویسندگی و تجربیات نویسندگی» به یکی از خانمهای مثلاً باتجربه در عرصهٔ نویسندگی تماس گرفتم و گفتم که چنین کتابی در دست تحقیق دارم و میخواهم مصاحبهای هم با شما داشته باشم.
به محض شنیدن نام کتاب گفت: یعنی میخوای خطاهای نویسندگی من رو کتاب کنی؟
گفتم: نه. این عنوان کلی کتاب است و هفتاد یادداشت دربارهٔ خطاهای نویسندگی نوشتهام. بخش دوم این کتاب مربوط به نویسندگان باتجربه است که در قالب مصاحبه انجام میشود و نویسندگان درباره راههای اشتباهی که رفتهاند صحبت میکنند و تجربیاتشان را در اختیار ما جوانها میگذارند.
یکباره صدایش به لرزه افتاد و گفت: «وای نه. کمرم درد میکنه. چند روز دیگه هم دارم میرم آمریکا.» و خداحافظی کرد.
هرچه فکر کردم دیدم اول اینکه من کار فیزیکی با ایشان نداشتم که کمردرد را بهانه کردند؛ دوم اینکه قبل از رفتن به آمریکا یا بعدش هم میشد مصاحبه کنند.
بههرحال نویسندگان زیادی از عنوان این کتاب ترسیدند و جاییشان درد گرفت و نتوانستند مصاحبه کنند که در یادداشتهای بعدی خواهم گفت. البته میدانید که نویسندهٔ ایرانی هرگز اشتباه نمیکند.
(این یادداشتها تلنگر است به جامعهٔ ادبی و هنری. از دوستان خواهش میکنم پیجویِ اسامیِ شخصیتها نباشند.)
-------------------------------------------------------------------------------------------------
#خاطرات_مهدی_رضایی_از_دنیای_ادبیات_و_هنر (1)
روزی دوستی از شهری دیگر به دیدنم آمد. قبل از دیدار با من به جلسهای رفته بود. گفتم: «کجا رفته بودی؟» گفت: «جلسه نقد و بررسی فلان کتاب.»
گفتم: «چه خبر بود؟»
گفت: «جلسهٔ نقد کتاب دوستم بود اما نوچههای فلان نویسنده که کتابش را نقد کرده بودم هم آنجا بودند. بعد از جلسه همه دورهام کردند که چرا کتاب استاد رو اینطوری نقد کردی و حتماً باید عذرخواهی کنی. من هم برگشتم گفتم: «شماها برای خودتان بت میسازید و نویسندهای خوب را اگر چرند و ضعیف هم بنویسند میخواهید شاهکار جلوه بدهید اما من اینطور نیستم. اثرهای قبلی این نویسنده که استاد شماست واقعاً خوب بوده و از آنها تعریف کردهام اما این اثر آخر واقعاً ضعیف و افتضاح بود. دلایلش هم که در نقد نوشتهام.»
نگاهی به من کرد و گفت: «شنیده بودم در تهران همیشه گروههای فشار فعال هستند اما تا بهحال گروههای فشار ادبی ندیده بودم.» و خندید.
(این یادداشتها تلنگر است به جامعهٔ ادبی و هنری. از دوستان خواهش میکنم پیجویِ اسامیِ شخصیتها نباشند.)
این صفحه با خاطرات جدید به روز خواهد شد. صفحه ویژه مهدی رضایی اینجا