• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • مصاحبه با «سعود السنعوسی» مصاحبه¬کننده «رابین یاسین کصاب»؛ مترجم «لیلی مسلمی»/ اختصاصی چوک

مصاحبه با «سعود السنعوسی» مصاحبه¬کننده «رابین یاسین کصاب»؛ مترجم «لیلی مسلمی»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

lili moslemiباشگاه کتاب ملی این ماه به مطالعه کتاب «ساقه بامبو» اثر سعود السنعوسی پرداخته است.

سعود السنعوسی، نویسنده کویتی تبار متولد سال 1981، برنده جایزه ملی ادبیات عرب (IPAF) در سال 2013 برای نگارش رمان معروفش «ساقه بامبو» می‌باشد. در این شماره از نشریه خبری، وی به موضوع «بیگانگی در بحث هویت فرهنگی» و شیوهٔ نگارش خود در شخصیت پردازی می‌پردازد.

  • چرا قهرمان اصلی داستان را فردی نیمه کویتی – نیمه فیلیپینی به نام عیسی / خوزه انتخاب کردید؟

من از بچگی اشتیاق شدیدی به تصویر «بیگانه» داشتم. همیشه به بیگانه منفی نگاه می‌کردند حالا چه او فردی غربی باشد، چه آسیای شرقی یا یک عرب از آن سوی خلیج؛ یا بالعکس دوست داشتم بدونم چطور یک غربی به ما آسیایی‌ها یا عرب‌ها به چشم دیگری نگاه می‌کند. البته من هواره تصویر منفی آنها را تکذیب می‌کردم اما در عین حال متوجه شدم تا حدی هم درسته. ما کویتی‌ها واقعاً دچار معظل اجتماعی هستیم، کاملاً منحصر به خودمانیم. نسبت به هیچ فرهنگی غیر از فرهنگ خودمان آگاهی کافی نداریم. همیشه فکر می‌کنیم حق با ماست و نظر بقیه از لحاظ دینی و اجتماعی اشتباه است. اما با مطالعه و مسافرت کشف کردم که دنیا بسیار بزرگتر از آن چیزی است که تصور می‌کنیم و ما محور اصلی تمام هستی نیستیم. ممکنه بپرسید چطور به این موضوع در نوشته‌ام پرداختم؟ با خودم فکر کردم نوشتن رمان خیلی بهتر از روزنامه نگاری است چون یک مقاله کوتاه در یک روزنامه فقط یک پدیدۀ مختصر است، اما هنگامی که خواننده داستان زندگی یک شخصیت را از طریق مطالعهٔ رمان روزانه و صفحه به صفحه دنبال می‌کند در واقع با آن شخصیت ارتباط برقرار می‌کند و در حقیقت به او می‌پیوندد. حال چرا شخص خوزه؟ داستان‌های قبلی در مورد «بیگانه» اغلب بر روی دنیای غرب متمرکز شده‌اند. ما همگی می دونیم که غرب ما را در سطح پایین‌تری از خودش می‌داند و هالیوود ما را اینگونه به تصویر می‌کشد و به این چیزها عادت کردیم. اما در عوض می‌خواستم دقیقاً روی دسته‌ای از مردم متمرکز شوم که بعضی‌ها فکر می‌کنند در سطح پایین‌تری از ما کویتی‌ها هستند، آن دسته از افرادی که در مغازه‌ها و بیمارستان‌های ما کار می‌کنند. می‌خواستم تصور آنها از دنیای ما را نشان دهم. مسلم است که قهرمان باید نیمه کویتی باشد تا بتواند اجازه ورود در دل یک خانوادهٔ کویتی را کسب کند. ابتدا قصد داشتم این قهرمان را نیمه هندی معرفی کنم، اما مشکل این بود آنوقت قهرمان به حد کافی بیگانه به نظر نمی‌رسید و می‌توانست راحت با فرهنگ یک کویتی کنار بیاید. اما خوزه یک فرد آسیای شرقی است و از روی چهره‌اش قضاوت می‌شود.

  • کار شخصیت پردازی را چگونه انجام دادید؟

با خودم حلاجی کردم و فهمیدم که تنها مطالعه و مشاهدهٔ مستندات برای شروع کار کافی نیست. در این صورت فقط اطلاعاتی خشک جمع آوری می‌شود و وقتی مطلب به روی کاغذ می‌آید، نتیجه‌اش چیزی شبیه بروشورهای مسافرتی می‌شود. بنابراین شخصاً برای سفر به فیلیپین رفتم و در یک خانهٔ کوچک در دهکده‌ای سنتی ساکن شدم. لباس‌هایشان را پوشیدم، از غذایشان خوردم و هوایشان را نفس کشیدم و با بسیاری از کارگران غیر وطنی ساکن کویت، البته نه فقط فیلیپینی‌ها، از نزدیک دیدار کردم و به مشکلاتشان گوش دادم. بدین ترتیب به شخصیت‌ها جان

 دادم و بدون اغراق وقتی به کویت برگشتم، به محض اینکه پایم به فرودگاه رسید دیگر حس نمی‌کردم سعود السنعوسی ام؛ فکر می‌کردم خوزه موندز هستم. در واقع به کشورم از دیدگاه یک فرد بیگانه نگاه می‌کردم. از ماه مه سال 2011 تا ماه مه سال 2012، در عین حال که مشغول نوشتن بودم باز حس می‌کردم خوزه‌ام. من دقیقاً به دیدار جاهایی که قرار بود شخصیت داستانم برود می‌رفتم، دوچرخه را عین او می راندم، ماهواره خانه‌ام را روی شبکه‌های تلویزیونی فیلیپین تنظیم کردم با اینکه از زبانشان چندان سر در نمی‌آوردم و ساقه بامبو در جای جای اتاق کارم گذاشتم. بدین ترتیب می‌توانستم به شخصیت‌های داستانم جان بدهم.

  • درونمایه های رمان شما اغلب فرد یا اجتماع و حتی مسائل روحی و روانی است. هدف شما از داستان نویسی چیست؟ چرا می‌نویسید؟

اجازه بدهید از کتاب «ساقه بامبو» شروع کنم. ما در مورد نزاد فیلیپینی هیچ چیز نمی‌دانیم. فقط می‌بینیم در استارباکز کار می‌کنند – فقط همین. ما در مورد ارزش‌های فرهنگی و عقلانی یک فرد فیلیپینی، تاریخچه‌اش و جدال وی در برابر استعمار اسپانیا و علیرغم وجود سه نوع دین مختلف حتی در مورد صلح آنها در برابر تعدد ادیان چیزی نمی‌دانیم و چون از پیشینهٔ آنها بی اطلاعیم، به شیوه‌ای کاملاً غیر محترمانه و کلیشه‌ای با آنها برخورد می‌کنیم و چون آن فرد دیگر را نمی‌شناسیم به جایگاه خودمان در این دنیا هم فائق نیستیم. بنابراین قصد کردم راجع به کسی بنویسم که در این شرایط دشوار می‌خواهد خود را بیابد، اما وقتی خودم را در جایگاه خوزه مندوز متصور شدم، یک فرد نیمه مسلمان، نیمه فیلیپینی که دوستی بودایی دارد با خودم گفتم: " باید راجع به هویت بنویسی! " دری را باز کردم و با موضوع عربی و تاگاسوگ، دین و فرهنگ درگیر شدم. همان جا متوجه شدم که داستانم کتاب حجمی نخواهد شد.

  • به طور کلی چرا می‌نویسی؟

وقتی این سؤال از من پرسیده می‌شود، پاسخ متفاوتی می دهمو هر پاسخم حقیقت دارد: می‌نویسم چون کاری جز نوشتن بلد نیستم؛ می‌نویسم چون مسئولیتی بر دوشم حس می‌کنم؛ می‌نویسم چون برای ارتباط برقرار کردن به روش خاصی نیازی ندارم بلکه به دلیل خاصی احتیاج دارم، بنابراین به جای آن افراد صحبت می‌کنم و از دلایل آنها به عنوان

دلایل خودم استفاده می‌کنم. حدود پارسال داشتم متن مصاحبه‌ای از یک نویسندهٔ مصری به نام رادوا آشور می‌خواندم، دیدم به هر سوالی که از او می‌پرسیدند به سادگی پاسخ می‌داد و اشاره کرده بود: «می‌نویسم چون دلم می‌خواهد». من هم چنین نظری دارم و این راحت‌ترین جواب در پاسخ به این سؤال است.

  • این رمان قطعاً نقد جامعهٔ کویت است اما به شیوه‌ای متواضعانه به نقد می‌پردازد و این بدان معناست که خواننده می‌تواند با شخصیت‌ها همدردی کند حتی وقتی بدرفتاری می‌کنند. چرا شما این روش را برای داستان نویسی انتخاب کردید؟

آخه بعضی‌ها گفتند برای اینکه خواننده را شوکه کنم باید تغییراتی ایجاد کنم. مثلاً خوزه خیلی آرام و مهربان است و باید برای حق و حقوقش بجنگد. اما نه اینطور نیست. خواننده باید داستان را تا پایان بخواند و فقط در انتهای داستان است خوزه به انتقاد جامعهٔ کویت می‌پردازد. من از خواننده می‌خواهم که خوزه را دوست داشته باشد، با او بخنند و همراه او گریه کند و در همان اتاق کنار او ساکن شود. چرا؟ چون اگر در طول 200 صفحه قهرمان داستان را دوست داشته باشی، آن وقت می‌توانی هر نقدی از جانب او را بپذیری. برخی نویسنده‌ها از شیوه‌های تکان دهنده در داستان استفاده می‌کنند که گاهی موفقیت آمیز است اما این روش مورد پسند من نیست.

  • استقبال مردم کویت از کتاب «ساقه بامبو» چطور بود؟

کتاب «ساقه بامبو» برنده جایزه قدردانی و تشویق دولت کویت شد و همین مسئله به شناخت بیشتر این کتاب کمک کرد و در میان هم نسلی‌های خودم به خوبی مورد استقبال قرار گرفت. اما نسل‌های قدیمی‌تر فکر کردند کتاب در صدد حمله به سنت‌ها و آداب رسوم ما است، علیرغم این واقعیت که سنت‌های مردم کویت در دوران پیش از صنعت نفت در باب مسائلی چون تجارت، سفر و مذهب بسیار روشنفکرانه‌تر از امروز بود. برخی می‌ترسند و می گویند من تمام مسائل خصوصی فرهنگ یک جامعه را به صورت عمومی مطرح می‌کنم. این در حالیست که ما هر روز خبر تجاوز و یا آسیب به یک کارگر فیلیپینی را در جراید می‌خوانیم. آن‌ها نگران کتاب من هستند اما راجع به واقعیت‌های جامعه‌شان احساس نگرانی نمی‌کنند فقط به این دلیل که نمی‌خواهند بیگانگان راجع به مشکلات ما چیزی بدانند و این طرز برخورد با مشکلات برای یک جامعه بسیار مسئله ساز است.

  • فرد بیگانه ممکن است تصور کند که این رمان بیانگر تغییری در کویت و جوامع حوزه خلیج است، یعنی نماد نسلی جدید که از راه رسیده است. درست میگم؟

دوست دارم بگم بله اما در واقع اینطور نیست. دیگران پیش از من به انتقاد پرداخته‌اند- مثل تئاتر کویت دهه 1960 که از سانسور مطالب هراسی نداشت و به شرح شرایط فلسطینی‌ها یا دیگر بیگانگان در کشور پرداخت. من اولین شخص منتقد این مسائل نیستم. تنها تفاوت من با بقیه این است که کتابم برنده جایزه من بوکر ادبیات عرب شد و همین به شناخت این کتاب در کشورهای خارجی کمک بیشتری کرد. این حقیقت دارد که امروزه ما آزادی بیان بیشتر یا دسترسی وسیع‌تری به ابراز قدرت بیان داریم و نسل جدیدی به وجود آمده که کافی نیست. اغلب ما در درون خودمان گیر می افتیم و محصور می‌شویم. حتی در سفر باز در اجتماع خودمان باقی می‌مانیم و به اندازه کافی تجربه کسب نمی‌کنیم.

  • آیا رمان درونمایه ای صوفیانه دارد؟

من چنین فرصتی به داستانم ندادم. خوزه اینکار را کرد. او مسیری میانبر به سوی خدا باز کرد و به هر جایی که رفت چه در کلیسا، چه در مسجد یا در معابد بودایی، خداوند را آنجا یافت. پدرش در گوش راستش اذان مسلمانان را گفته بود و او با گوش دیگرش صدای ناقوس کلیسا را شنیده بود و هنگام ورود به معبد بوی بخور در بینی‌اش پیچیده بود. مصطفی عکاد فیلم معروفی به نام «ماساژ» را کارگردانی کرد و توسط مسلمانان در انفجار هتل به قتل رسید. او تنها این سؤال را مطرح کرد – چه کسی حق دارد مدعی خداوند خودش باشد و دیگران را به جهنم متهم کند؟ من حتی پیش از شخصیت پردازی خوزه هم دانستن این مطلب را مفید می‌دانستم. دینداران هرگونه قید و بندی به دین تحمیل می‌کنند و من تنها تصویری که از راز و نیازهای خوزه با خدا ارائه دادم، این بود که ارتباط با خدا بسیار ساده‌تر از این حرفهاست.

  • لطفاً راجع به آخرین رمانی که مشغول نوشتن به زبان عربی هستید، بگویید.

در کتاب «ساقه بامبو» من به بررسی روابط با دیگران پرداختم؛ من در کتاب «موش‌های مادرم حصه» (1) به بررسی روابط میان خودمان پرداختم به ویژه به تأثیر جنگ و سیاست بر صلح اجتماعی. طی انقلاب اسلامی ایران در سال 1979، کویتی‌های پیرو شیعه و سنی تصاویری از آیت الله خمینی (ره) در دست گرفتند و در طول سالهای جنگ میان عراق و ایران، امام خمینی باطل و صدام حسین بت معرفی شد و پس از حمله عراق به کویت، عقاید برگشت. پیش از آن عرب پرستی بر همه چیز حاکم بود، اما پس از آن ما حتی بیشتر از خود آمریکائی‌ها غربزده شدیم. چطور این مسئله چنین تأثیر وسیعی بر تک تک افراد گذاشت؟ ما یک کشور کوچک هستیم اما دستخوش تغییرات بزرگ شدیم.

15 اکتبر 2015

منبع: سایت خبری www.thenational.ae

--------

  • این کتاب به نمایشگاه کویت سال 2017 راه نیافت و از طرف دولت کویت ممنوع اعلام شد. – مترجم

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مصاحبه با «سعود السنعوسی» مصاحبه¬کننده «رابین یاسین کصاب»؛ مترجم «لیلی مسلمی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692