چت از طریق واتساپ
داستان «پیچکها» نویسنده «تولگا گوموشآی» مترجم «پونه شاهی»
آخرین روزهای پاییز است. پیچک ها یا زرد هستند یا قرمز. پرده ای خاکستری بین خورشید و زمین کشیده شده است. خواب آلودگی در خیابان وجود دارد. یک برگ خشک به صورت نازک روی آسفالت می افتد. کبوتری روی بام نشسته است. سر در بدنش فروبرده است. تنها من در کافه هستم. پنجره ای روبروی میزم است. قهوه دقیقا" همان چیزی است که می خواستم. در فنجانی قرمز برخلاف بی رنگی روز.
داستان «دوره گرد» نویسنده «فرزاد سیاهپوش»
اواخر آذر ماه و نزدیک به غروب آفتاب بود. سوز سرما موذیانه اندام ها را می نواخت و چهره ها را عبوس و درهم کرده بود ؛ کسی حوصله ی گپ و گفت نداشت. اکثر اهالی به خانه هایشان رفته بودند. صدای آواز ی می آمد؛ گوش ها تیز شد. ادامه داشت و نزدیک تر می شد؛ نگاه ها به سمت سراب آبادی راهی شد.