• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • گزارش جلسه نقد و بررسی مجموعه داستان «آواز گوسفندها» نوشته «مهدی رضایی» در کانون ادبیات ایران

گزارش جلسه نقد و بررسی مجموعه داستان «آواز گوسفندها» نوشته «مهدی رضایی» در کانون ادبیات ایران

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

از سری نشست‌های فصل بهار94 کانون ادبیات ایران در نشست 386 این کانون، جلسه نقد و بررسی مجموعه داستان «آواز گوسفندها» نوشته «مهدی رضایی» با حضور نویسنده و «محمدرضا گودرزی» و «علیرضا محمودی ایرانمهر» به‌عنوان منتقدان جلسه برگزار شد.

منبع: روزنامه ابتکار مورخ 94/4/1   http://ebtekarnews.com/index.php?year=1394&month=04&day=01&category=8&#

ابتدا «مهدی رضایی» داستان کوتاه «مرد اسکلتی» را برای حضار خواند و پس از آن «علیرضا محمودی ایرانمهر» به عنوان اولین منتقد جلسه سخنانش را چنین آغاز کرد: من صحبت‌هایم را به دو بخش تقسیم می‌کنم. بخش اول آن درباره خود «مهدی رضایی» است و بخش دوم آن درباره خود کتاب است. علت و علاقه حضورم در مراسم کتاب او، اول خود مهدی رضایی است و آن هم به این دلیل که این آدم ده سال است که تقریباً همه زندگی‌اش را وقف کاری می‌کند که بسیار ارزشمند است. و آن به نوعی جمع کردن بچه‌های داستان‌نویس است و انتشار آثار نویسندگانی که به سختی می‌توانند آثار خود را منتشر کنند.

و اداره سایت عظیم کانون فرهنگی چوک و انتشار ماهنامه ادبیات داستانی چوک که برای هزاران نفر ارسال می‌شود و این فعالیت‌ها مختص یک روز و دو روز یا یک سال و دو سال نیست. بلکه ده سال است که او بی وقفه به این فعالیت‌های ادبی می‌پردازد و این برای من از این جهت ارزشمند است. چون تا زمانی که ادبیات خوانده نشود، کلماتی بی‌معنی روی کاغذ هستند.

ادبیات زمانی کاربرد دارد که خوانده می‌شود تبدیل به یک اثر اجتماعی و تعامل اجتماعی می‌شود. و عملی را در جامعه انجام می‌شود. عمل به این معنا نیست که انقلابی صورت بگیرد یا چیزی در اخلاق جامعه تغییر بدهد. منظور این است که داستان خوانده شود به جهت لذت بردن و استفاده، حتی به عنوان یک قرص خواب. و این کاری است که مهدی رضایی عمرش را گذاشته برای این کار، و ازاین جهت منهای داستان نویسی‌اش بسیارارزشمند است. به همین دلیل هم هست که همیشه از حامیان او در فعالیت‌های ادبی‌اش هستم.

و این را به خاطر داشته باشید وقتی آدم‌ها تنها هستند و دور از هم هستند، وقتی امکان عرضه خودشان را ندارد و برای خوانده شدن اثرشان جایی را ندارند به مرور زمان فراموش می‌شوند. و اینکه تو چراغی را روشن نگه داری و کمک کنی که آدم‌ها در دورترین نقاط ایران، حتی جایی که یک کتابفروشی ندارد، داستان‌های روز را که نوشته می‌شود، بخوانند و بتوانند حرف بزنند، کار بزرگی است. من اسمش را می‌گذارم اعتبار بخشی به ادبیات.

ادبیات غیر از نوشتن و انتشار به کار بزرگ‌تری نیاز دارد که آن تبلیغات و اعتبار دادن است. من نمونه‌ی را خدمت‌تان می گویم وبعد به بررسی کتاب می‌پردازم. هرجای دنیا وقتی کتاب منتشر می‌شود و قرار است اتفاقی صورت بگیرد، فقط یک جلسه نقد گذاشته نمی‌شود. بلکه برای کتاب‌ها تیزر طراحی می‌شود و بیلبورد می‌زنند. نه به این معنا که کتاب فقط خوانده شود بلکه به عنوان یک کالا به جامعه معرفی می‌شود تا استفاده بشود.

این دقیقاً کاری است که مهدی رضایی با مجموعه فعالیت‌هایش انجام می‌دهد. یکی دیگر از نمونه‌های بارز آن آقای علی دهباشی است که داستان مرد اسکلتی مهدی رضایی به او تقدیم شده است. در طول نقد داستان خواهم گفت که چرا مهدی رضایی این داستان را به علی دهباشی تقدیم کرده است.

به سراغ نقد کتاب می‌روم منهای مهدی رضایی. در اول باید گویم که داستان‌های این مجموعه خیلی همگن نیستند، ولی چند ویژگی مشترک دارند. یکی از برجسته‌ترین ویژگی‌های مشترک داستان‌های این مجموعه این است که از یک سطح واقع‌گرا به سوررئالیسم یا شگفت و یا به گونه‌های مختلف دیگر حرکت می‌کند و حالت تجریدی می‌شود، و کاری که نویسنده با تکنیک‌ها و شگردهای متفاوت برای هر داستان انجام می دهد، جالب است.

مثلاً در داستان مرد اسکلتی خیلی‌خیلی خونسردانه درباره یک امر غیرواقع صحبت می‌کند ولی چنان با امر واقع ترکیب می‌کند که در اواسط داستان فراموش می‌کنید که درباره یک چیز عجیب و غریب صحبت می‌کند.

داستان‌های این مجموعه اکثراً کیفیت استعاری دارند. یعنی اینکه مفهومی را می‌خواهند منتقل کنند و از قالب استعاره استفاده می‌کنند.

معنای استعاره در داستان این نیست که بخواهیم بگوییم چیزی بد یا خوب است. گاهی وقت‌ها که می‌گوییم استعاره، فکر می‌کنیم درباره یک عقیده یا چهارچوب خاص صحبت می‌کند که می‌خواهد چیزی به ما بقبولاند. استعاره عملاً اینطوری کار نمی‌کند. استعاره داستانی مجموعه‌ای از معانی است که مثل یک هاله به دور کلمات می‌لرزند.

حالا ارتباط این داستان با علی دهباشی چیست؟ علی دهباشی کیست؟ یک مطبوعاتی که مجله بخارا را منتشر می‌کند. از هر طریقی تلاش می‌کند که یکی از مهم‌ترین مجلات این مملکت را منتشر کند. مهم‌ترین مقالات دررابطه با تاریخ و ادبیات را می‌توانید در مجله بخارا بخوانید. این آدم زندگی‌اش را پای کار گذاشته است.

پس عجیب نیست که این داستان درباره آدم‌هایی باشد که زندگی‌شان را پای چیزی می‌گذارند بدون اینکه انتظاری از آن داشته باشند. و در نهایت می‌بینیم که از آن آدم‌ها بت‌ها و مجسمه‌هایی ساخته می‌شود که شباهتی به خودشان ندارد. که به نوعی همان مسئله نخبه‌کشی در کشور ماست.

نویسنده از طریق یک داستان که سطح واقعیت در آن تبخیر شده، و به موقعیت سوررئال نزدیک می‌شود، می‌آید یک مفهموم استعاری را بیان می‌کند که شما می‌توانید ما به ازاهایی برایش در جامعه پیدا کنید.

این اتفاق‌هایی است که در بیشتر داستان‌های این مجموعه افتاده است. در نقدم سعی می‌کنم نسبت به دو سه داستان بیشتر تمرکز داشته باشم و بیشتر درباره آن‌ها صحبت کنم.

نویسنده از طریق یک داستان که سطح واقعیت در آن تبخیر شده، و به موقعیت سوررئال نزدیک می‌شود، می‌آید یک مفهموم استعاری را بیان می‌کند که شما می‌توانید ما به ازاهایی برایش در جامعه پیدا کنید.

اکثر داستان‌های این مجموعه من را به یاد آثار یک داستان‌نویس ایتالیایی هست به نام دینو بوتزاتی می‌اندازد. این نه به این معنی که تقلیدی در کار صورت گرفته است ولی به هرحال ادبیات درختی است که شاخه‌هایش به‌هم وصل است.

به نظرمن اولین داستان این مجموعه به نام «انگار یه چیزی کمه» بهترین داستان این مجموعه است. در این داستان ما سطوحی از سوررئال و شگفت هم مواجهیم. چنین داستان‌هایی را اصطلاحاً داستان‌های موقعیت می‌گویند. یعنی در آن حادثه‌ای اتفاق نمی‌افتد.

شما فقط با یک موقعیت سرو کار دارید اما ین موقعیت پر از استرس و اضطراب است. در رابطه‌های شخصیت‌های این داستان دقیقاً حس می‌شود که انگار چیزی کم است که مشخص نیست آن چیز کم چیست و این خیلی شبیه زندگی است. زندگی‌هایی که وقتی بپرسی از کسی مشکلت چیست؟ هزار دلیل می‌آورد اما دقیقاً نمی‌داند که آن مشکل چیست. در این داستان نویسنده، انگشت روی چیزی نمی‌گذارد که آن را مشخص کند. همان کیفیت زندگی‌ای که چیزی در آن کم است به تصویر کشیده می‌شود.

بعضی داستان‌های کارور هم از همین نوع است. هیچ‌گاه درباره حرف اصلی صحبت مشخصی نمی‌شود. چون حرف اصلی انقدر مخوف است که نمی‌توان درباره‌اش حرف زد. انگار یه چیزی کمه از همان کیفیت داستان‌هاست. مهدی رضایی به نظر توانسته در داستان‌های موقعیت این مجموعه به شکل خوبی آن‌ها را پرداخت کند.

سپس محمدرضا گودرزی دیگر منتقد جلسه سخنان خود را چنین آغاز کرد:

این مجموعه 9 داستان کوتاه است که می‌توان با ویژگی‌های مشترک‌شان این گونه طبقه‌بندی کرد که 4 داستان واقع‌گرای اجتماعی است که داستان‌های «نفهمیدم چی شد»، «شرم»، «نیت کن، آزاد کن»، «اصن یه وضعی بود» که البته چهارمی روانشناختی-روان‌پریشانه است. دو داستان واقع‌گرای نمادین است «جوش چرکین» و «آواز گوسفندها». داستان «مرد اسکلتی» تمثیلی است. و داستان «انگار یه چیزی کمه» داستان مدرن است و داستان «اسب شماره 9» هم یک فراداستان است که در آن نویسنده با شخصیت‌های داستان وارد تعامل می‌شود.

هرچند که از لحاظ ژانری این مجموعه یکدست نیست اما در 6 داستان می‌توان اشتراک دغدغه مفاهیم اجتماعی، و انتقال آن را دید. مثل همان داستان «مرد اسکلتی» که هدفش نشان دادن انسان‌های از خود گذشته‌ای که در زمان حیات‌شان کسی قدردان آن‌ها نیست مگر بعد از مرگ‌شان.

8 داستان این مجموعه راوی اول شخص دارد. این نشان دهنده آن است که اکثر داستان‌ها درون‌گرایانه هستند. یعنی کانون روایت درونی است و یک ذهنیت مرکزی داریم و نویسنده با رسوخ در ذهن این شخصیت‌ها سعی کرده از طریق روایت آن درون را منتقل کند.

داستان اول هم که مدرن است شبیه به داستان‌های مدرن متعارف نیست. معمولاً داستان‌های مدرن مونث و مذکر، یک کلیشه است. اما تفاوتی است که این داستان را خاص کرده و از کلیشه بودن دور کرده است، راز و رمزی است که در رابطه با آن پیرزن وجود دارد که این را با نمونه‌های مشابه خودش متفاوت کرده. یعنی امضای نویسنده را در اثر می‌بینیم که به رغم آن که مدرن است اما تکراری نیست چون از منظر دیگری به آن توجه کرده است.

در همه این داستان‌ها یک عنصری در پایان یا از نیمه داستان به بعد، خودش را نشان می‌دهد که خودش را از داستان واقعی دور می‌کند. یا به تعبیر یوسایی می‌گوید «تغییر سطح واقعیت» و گفتم که معمولاً در قسمت دوم داستان این اتفاق می‌افتد.

این اتفاقات، در اکثر داستان‌هایی که نوشته شده آن‌ها را شبیه داستان‌های لطیفه‌وار و یکبار مصرف می‌کند اما مهدی رضایی به این دام نیفتاده. بلکه تغییر سطح واقعیت را انجام داده. با این کار از عنصر فاصله‌گیری روایی استفاده کرده است. یعنی اگر این تغییر ایجاد نمی‌شد، خواننده به نوعی متوسل به همزادپنداری کلیشه‌ای می‌شد ولی وقتی این تغییر اینجا می‌شود، بین خواننده و متن فاصله ایجاد می‌شود. گفتگوی داستان‌ها خیلی خوب است. اما فقط در سه داستان، بدنه روایت محاوره‌ای است، ظاهراً توجیهی برای محاوره دارد اما به نظر من این توجیه درست نیست.

طنز در سه تا از داستان‌ها بارز است و این خیلی خوب است. طنز عنصری است که طول تاریخ از عبید زاکانی و غیره تا امروز وجه جذابی به اثر می‌دهد و باعث ایجاد آیرونی می‌شود که مخاطب چیزهایی را خودش کشف کند.

جزنگاری‌ها، فیلم دیدن، قهوه خوردن و رقص در این داستان خیلی جالب است. به خصوص رقص و حالت‌هایی که این دو به هم می‌گیرند، بعد دیگری به داستان می‌دهد.

این مسائل مشترک و کلی داستان‌ها بود و در ادامه در رابطه با یکی دوتا از داستان‌ها صحبت می‌کنم. در داستان اول «انگار یه چیزی کمه» که وجه تاویلی دارد، این است که چه چیز پیرزن راوی را جذب می‌کند؟ یعنی این کنجکاوی برای ما ایجاد می‌شود که با توجه به توصیفی که از لب پیرزن می‌کند، با توجه به سنی که دارد جاذبه مونث برای مذکر نیست. این خود راز و رمز است. نشانه‌هایی در متن هست که ذهن ما را مشغول کند. آیا عشق پایدار آن زن به شوهر مرده‌اش این عامل نیست؟ با توجه به این که بحران روابط راوی با زن است. یعنی هرجایی که صحبت زنش می‌شود یک سری اشکال‌هایی به وجود می‌آید اما در برخورد با این پیرزن چنین چیزی نیست.

پس نوع نامتعارفی در کشش راوی نسبت به پیر زن هست. می‌تواند یکی از آن‌ها این باشد که علایق راوی نسبت به تئاتر و سینما را پیرزن هم دارد و خیلی راحت و خوب صحبت می‌کند. همین باعث ارتباط خوب و عمیق‌تری می‌شود.

جزنگاری‌ها، فیلم دیدن، قهوه خوردن و رقص در این داستان خیلی جالب است. به خصوص رقص و حالت‌هایی که این دو به هم می‌گیرند، بعد دیگری به داستان می‌دهد.

حالا اینکه برای پیرزن راوی چه چیزی دارد را من خیلی ارتباط برقرار نکردم. یک خلا در زندگی راوی دیده می‌شود و در پایان داستان با این جمله تمام می‌شود که انگار یه چیزی کمه که اسم داستان هم هست.

به نظر من این که یه چیزی کمه به کجا ارجاع می‌دهد؟ این است که زن راوی یک لیست برای خرید دارد و دغدغه دارد که آن را تکمیل کند و مرد را مجبور به تهیه آن‌ها می‌کند. بعد از خرید تلویزیون مرد از زن می‌پرسد که لیست کامل شد؟ دیگر چیزی کم نیست؟ زن با خوشحالی می‌گوید همه چیز ردیف شده و دیگر چیزی کم نیست. اما بعد از این گفته زن، مرد می‌گوید انگار یه چیزی کمه. و چون با بغض اضافه می‌کند و انگار همان چیزی که در پیرزن می‌بیند و عامل ارتباط می‌شود، کم است. یعنی این لیست، مایحتاج و دغدغه روزمره، کامل است اما آن چیزی که کم است ارتباطی است که بین راوی و زن یا همان رابطه بین‌الاذهانی است که با بغض می‌گوید. با این تعبیر اسم داستان هم مناسب است. یا آن جمله که می‌گوید که «در مقابلش احساس پیری می‌کردم.» آن تجربه و تجلی که در موقعیت پیرزن است را نشان می‌دهد.

درداستان مرد اسکلتی، که گفتم تمثیل است، مردی است که همه چیزش را به دیگران می‌بخشد. شخصیتی است که در زنده بودنش به او توجهی ندارد. کافه‌چی حاضر نیست لیمونادی با قیمت کم بدهد. داستان انگار می‌خواهد بگوید که مردم همه گیرنده‌اند. یعنی تا زمانی که به آن‌ها چیزی می‌دهی به تو توجه می‌کنند اما زمانی که می‌خواهی چیزی از آن‌ها بگیری کسی توجه نمی‌کند.

اما بعد از مرگش مجسمه‌اش را درست می‌کنند که می‌تواند باز، ستایش مرگ و مرده‌پرستی در اکثر جوامع باشد. حتی زن او که قبلاً بحث سیرت را مطرح کرده، وقتی مرد ظاهرش را از دست می‌دهد، او تغییر نگاه می‌دهد. چیزی که به نظرم در داستان مبهم بود این است که در بخش اول داستان این فرد کاملاً فطری و باطنی بخشنده است من خیلی اعتقادی به آن ندارم و در پایان داستان می‌بینیم که دو بخشندگی آخر داستان کاملاً خودآگاه است.

در مورد داستان «نفهمیدم چی شد» که یک واقع‌گرای اجتماعی است که دانش‌آموزی با خط‌کش به‌چشم معلش زده و یک مددکار اجتماعی تلاش دارد که به او کمک کند. در داستان بازهم ابهام‌هایی هست. آیا در رابطه با یک دانش‌آموز و خطای او احتیاجی به پلیس هست؟

یه سری رفت و برگشت زمانی به کمک تداعی در ذهن شخصیت می‌شود که خوب است. با توجه به این تداعی‌ها نویسنده زندگی راوی را برای ما می‌سازد. زندگی تباه انسانی در یک جامعه تباه. فقر است و برخورد مستبدانه پدرش و معلم و مادر و هیچ کس به این رحم نمی‌کند.

درمجموع آن چیزی که در ذهن نویسنده است آن طغیانی است که پوشیده است و خیلی هم خوب است که پوشیده است.

بعد محور معنایی داستان، روایت رنج است که در یک موقعیت خانوادگی است که اختلافات پدرو مادر هم به آن اضافه می‌شود. داستان می‌خواهد بگوید که اگر این‌ها هست و حتی برخورد آن معلم، باعث ایجاد موقعیت روانی است که او خط‌کش را پرت کند و کاملاً توجیه شده است در متن. که این آدم دیگر آستانه تحملش تمام شده. به خصوص با آن جمله‌های ناسنجیده معلم. البته خیلی درس خوبی به ما می‌دهد یعنی درس اخلاقی که به ما می‌دهد این است که خیلی تحمل نکنید اگر خیلی آزار می‌بینید، بزنید چشم‌شان را دربیاورید. این خیلی خوب است به نظر من. مثل داستان آواز گوسفندها که می‌گوید خیلی از خرها بهتر از آدم‌ها هستند.

درمجموع آن چیزی که در ذهن نویسنده است آن طغیانی است که پوشیده است و خیلی هم خوب است که پوشیده است.

دیدگاه‌ها   

#2 پونه 1394-04-02 19:20
"و این را به خاطر داشته باشید وقتی آدم‌ها تنها هستند و دور از هم هستند، وقتی امکان عرضه خودشان را ندارد و برای خوانده شدن اثرشان جایی را ندارند به مرور زمان فراموش می‌شوند. و اینکه تو چراغی را روشن نگه داری و کمک کنی که آدم‌ها در دورترین نقاط ایران، حتی جایی که یک کتابفروشی ندارد، داستان‌های روز را که نوشته می‌شود، بخوانند و بتوانند حرف بزنند، کار بزرگی است. من اسمش را می‌گذارم اعتبار بخشی به ادبیات."

با سلام و درود بر استاد گرامي جناب آقاي مهدي رضايي

بي گمان بايد روح بزرگي داشت تا بتوان كار بزرگي كرد كه با عث و سر منشاء خير و منفعت براي ديگران بود .

من يقين دارم شما روح بزرگي داريد كه سعي كرده ايد اين فرصت را به نويسندگان جوان و يا تازه كار در سايت

خود براي شناساندن و نقد آثارشان بدهيد ... تبريك بخاطر سعي و همتتان و موفقيتتان

از خداوند منان توفيق روز افزون شما و سلامتي شما و خانواده محترمتان را مسئلت دارم ...

درودتان باد قلمتان مانا
#1 ماۀده مرتضوی 1394-04-01 18:47
به نظر من هم داستان " انگار یه چیزی کمه" بهترین داستان این مجموعه است. هم از این لحاظ که درصدبیشتری از خوانندگان با این داستا ن ارتباط برقرار کرده اند. هم از این لحاظ که فضاسازی متفاوتی دارد. در عین جدیت روح طنز دارد . تضادی که در کاراکترها و فضای داستان است تم جالبی ایجاد کرده است. پیرزن و زن جوان راوی، خانه مجلل راوی و خانه ساده پیرزن، تضاد های شحصیتی پیرزن و زن راوی. همه و همه داستانی رقم میزند که دوست داری چند بار دیگر بخوانی اش

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692