نگاهی به مجموعه داستان «آواز گوسفندها» نوشته «مهدی رضایی»؛ «مائده مرتضوی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

نگاهی به مجموعه داستان «آواز گوسفندها» نوشته «مهدی رضایی»؛ «مائده مرتضوی»

مهدی رضایی متولد 1362 در تهران است. وی دارای مدرک دبیری تشکل‌های فرهنگی هنری است. و مبتکر و طراح اولین مجله الکترونیکی ادبیات داستانی ایران است و ده سال است که در این زمینه فعالیت می‌کند. ماهنامه ادبیات داستانی چوک که مهدی رضایی سال‌هاست سردبیری آن را بر عهده دارد دروازه‌ای است از دنیای مجازی به دنیای حقیقی؛ و نتیجه آن نویسندگان جوان بی‌شماری است که زیر سایه این درخت ادبی ده‌ساله و ریشه‌دار جان گرفته‌اند.

مهدی رضایی برگزیده چندین جشنواره ادبی نیز می‌باشد. تا‌کنون سه اثر از وی منتشر شده است؛ رمان «چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟» رمان «روزگار فراموش شده» و مجموعه داستان «آواز گوسفندها».

در این جستار نگاهی می‌اندازیم به مجموعه داستان «آواز گوسفندها»

این مجموعه مشتمل بر نه داستان کوتاه است: داستان‌های انگار یه چیزی کمه، شرم، مرد اسکلتی، آواز گوسفندها، نفهمیدم چی شد، جوش چرکی، نیت کن آزاد کن، اصن یه وضعی بود و اسب شماره 9.

اولین داستان این مجموعه یکی از بهترین‌های این کتاب را رقم می‌زند. داستان «انگار یه چیزی کمه» شروعی خوب و غافلگیر کننده دارد. خواننده با خواندن پاراگراف اول کتاب که مهم‌ترین پاراگراف کتاب را تشکیل می‌دهد (چرا که اصولاً بسیاری از خریداران و خوانندگان کتاب با خواندن پاراگراف نخست کتاب راغب به خرید می‌شوند یا آن را زمین می‌گذارند) به خواندن ادامه قصه ترغیب می‌شود واین روند پر کشش تا آخر داستان حفظ می‌شود.

نکته جالب توجهی که که در این داستان وجود دارد این است که با وجود توصیفات تخیلی که گاه در قصه نمایان می‌گردد همه چیز باور پذیر به نظر می‌رسد. نمونه این توصیف در ابتدای داستان هنگام توصیف چهره پیرزن رخ می‌دهد:

«رفته بودم تلویزیون را از زنی بخرم که چهره‌اش به رنگ آبی بود. آبی که نه، یک جورهایی آبی روشن» تعلیق‌های مناسب نقطه‌ی قوت دیگر این داستان است. اواسط داستان هنگامی که راوی برای پرداخت پول نزد پیرزن باز می‌گردد مثال خوبی می‌تواند باشد:

-       با کی کار دارین؟

-       با همسایه تون خانم ماری.

پیرمرد گفت: خانم ماری؟ اشتباه می‌کنین کسی اینجا زندگی نمی‌کنه. سال‌هاست که این خونه خالیه.

-       یعنی چی؟ من دیروز اینجا اومدم. یه خانم مسنی بود که ازشون تلویزیون خریدم.

پیرمرد شانه بالا انداخت و چند لحظه ای خیره نگاهم کرد و گفت:حتماً اشتباه می‌کنید. گفتم که سال‌هاست کسی اینجا زندگی نمی‌کنه.

از ساختمان بیرون رفتم شک کردم که آدرس را درست رفته‌ام یا نه. همه چیز درست بود.نگاهم به سر کوچه افتاد که دیدم پیرزن چرخ دستی سنگینی را به دنبال خود می‌کشاند. لبخندی زدم و به سمتش رفتم.

".... همسایه روبرویی گفت که خیلی وقته کسی اینجا زندگی نمی کنه."

پیرزن لبخندی زد و گفت: اون آلزایمر داره...

فضاسازی جهان‌شمول داستان نیز نقطه قوت دیگری است. حتی نام‌گذاری شخصیت پیرزن به اسم ماری نیز انتخاب زیرکانه‌ای است. ماری می‌تواند متعلق به هر فرهنگ و دین و ملیتی باشد. تمام خصوصیاتی که گفته شد این داستان را به یک کاندیدای خوب برای ترجمه بدل می‌کند که دستاورد بزرگی است.

"مرد اسکلتی" متفاوت‌ترین داستان این مجموعه است. فضای سورئال داستان به نحوی باور‌پذیر رقم زده شده انگار که واقعاً چیزی شبیه مرد اسکلتی می‌تواند وجود خارجی داشته باشد. داستان شروعی پر احساس دارد؛ سردی باد پاییزی، لرزش استخوان‌ها و دیدن دنیا از یک چشم.

در آغاز داستان، مرد اسکلتی داستان خودش را روایت می‌کند. اینکه به دلیل کمک به هم نوعانش همه چیزش را از دست داده است. تا لحظه‌ی فروپاشی مرد اسکلتی با یک داستان تخیلی روبرو هستیم. تخیلی که در قالب موجودی عجیب و در عین حال باور‌پذیر شکل گرفته است. اما پس از فروپاشی مرد اسکلتی، هنگامی که به فردای روز مردن او می‌رسیم داستان شکلی تمثیلی به خود می‌گیرد. در این قصه تمامی شخصیت‌ها و حتی زمان و مکان نیز نماد است. ذهن خواننده پس از اتمام داستان به بینش تازه‌ای از اجتماعی که در آن می‌زید، می‌رسد. و مرد اسکلتی و مردم میدان شهر برایش تبدیل به چهره‌هایی آشنا می‌شوند.«مرد اسکلتی» به لحاظ ویژگی‌های ساختاری و معنایی که دارد بهترین داستان کوتاه این مجموعه است. هم چنین به جهت دارا بودن کلیه پارامترهای یک داستان کوتاه مانند بحران و کشمکش، پایان مسجل، فضاسازی و صحنه پردازی فراگیری که دارد می‌تواند یکی از بهترین داستان‌های کوتاهی باشد که تاکنون نوشته شده است.

در داستان «نفهمیدم چی شد» لحن راوی به ما می‌گوید که با کاراکتر کم سن و سالی طرفیم. فلاش بک‌ها قصه را روایت می‌کنند. قصه ای کوتاه اما درعین حال پر کشمکش. بر خلاف راوی که نمی‌فهمد چه بر سر او و معلمش آمده مخاطب به روشنی داستان را در می‌یابد.

داستان مانند فیلمی کوتاه، سکانس به سکانس از ذهن نوجوان خاطی روایت می‌شود. مشکلات خانوادگی، برخورد نادرست معلم و روحیه حساس نوجوان به نحوی موثر و مختصر در قالب داستانی کوتاه بیان می‌شود. درگیری ذهنی کاراکتر نوجوان به طرزی استادانه نگاشته شده است. امیال و آرزوهای وی در موجی از کج فهمی‌ها و بد‌سلیقگی‌ها گم می‌شود و تمامی این کمبودها تبدیل به خط کشی عاصی می‌شود که صاحبش یعنی معلم را نشانه می‌گیرد. کارکرد اصلی داستان کوتاه یعنی "تلنگر " به خواننده در انتهای داستان از ویژگی‌های بارز این داستان است. و دیالوگ نقشی اساسی در این ایجاز و اختصار بازی می‌کند. به جای صحنه پردازی‌های وقت‌گیر و فضاسازی‌های غیر‌ضروری و به‌طور مثال به جای توصیف پاراگرافی از شخصیت مادر، نویسنده از دیالوگ بهره جسته است. به طور مثال دیالوگ «برو گم شو نون بگیر و زود بیا تا خودم شب که بابات اومد حسابی از خجالتش در بیام.» خود گویای همه چیز است. و این همان چیزی است که در داستان «نیت کن آزاد کن» نیز رخ می‌دهد یعنی پیشبرد قصه با مکالمات رد و بدل شده میان کاراکترها بدون توضیحات اضافی و کسل‌کننده برای خواننده.

پنجمین داستان این مجموعه "اسب شماره 9" است. به طور کلی فراداستان شیوه جذابی برای نقل داستان است. مخصوصاً زمانی که وقوف به پیشینه و سوابق ادبی بر دوش نویسنده سنگینی می‌کند و نویسنده در بیم و نگرانی آن است که مبادا هر چه می‌نویسد و می‌گوید قبلاً نگاشته شده باشد. این جور مواقع است که فراداستان به مدد نویسنده می‌آید. ایده‌های نو، شکستن زمان و هم چنین توصیف کاراکتر و آکسیون در فراداستان به نحو دیگری تبلور می‌یابند.

«راهروهای ذهنی نویسنده» ،«فایل اشتباهی»، «کاراکترهای سرگردان» و «داستان‌های در حال بررسی»، همه و همه دنیایی بدیع و تازه پیش چشمان خواننده به تصویر می‌کشند. در فراداستان اسب شماره 9 همه چیز خیلی رنگی توصیف شده، محیط ذهن و راهروهای پر پیچ و خم‌اش در عین فانتزی به مکانی قابل تصور برای خواننده مبدل شده است و خواننده همدل با نویسنده د‌ر پی جستجوی اسب مسابقه تا انتهای داستان با وی همراه می‌شود. داستان با وجود ذات فانتزی‌اش ماهیتی حقیقی دارد. بگو مگوهای نویسنده و کاراکتر «دختر بدبخت داستان‌هایش» از اصالتی رئالیستی برخوردار است.

داستان‌های «شرم» و «جوش چرکی» مانند اغلب داستان‌های کوتاه امروزی برگرفته از مسایل و مشکلات اجتماعی هستند که خواننده با آن سروکار دارد. مساله ای که در داستان «شرم» بدان اشاره شده موضوعی است که اغلب جوانان دهه شصتی با آن دست به گریبان‌اند؛ شرم از بیان مسایل و گاه خواسته‌های جنسی، ترس از واکنش اطرافیان و از همه مهم‌تر بی اطلاعی از مسایل جنسیتی مربوط به خود که منشا تمامی این ترس‌ها و شرم‌هاست.

در «جوش چرکی» کاراکترها درخلال مکالمات تلفنی به خواننده شناسانده می‌شوند. شیوه‌ای جالب برای جذاب کردن سوژه ای تکراری. استفاده از یک بیان ویژه و زاویه دیدی خاص می‌تواند از یک سوژه معمولی یک داستان جذاب و خواندنی بسازد. بنده به این امر به شدت معتقدم که سعی در نوشتن از موضوعاتی که روزمره با آن‌ها سروکار داریم و ارایه سبکی نو در روایت این گونه مسایل، بسیار پر فایده‌تر از نقل معمول و پیش پا افتاده‌ی ایده‌های نو و ماجراهایی است که ممکن است درمریخ هم برای هیچ بنی بشری رخ ندهد. به هر حال درانتخاب درون مایه داستان نباید اصل هم ذات پنداری خواننده با کاراکترهای قصه را از یاد برد.

داستان «آواز گوسفندها» که مجموعه داستان نام خود را از آن وام گرفته است داستانی سمبلیک است. ده دور افتاده قصه سمبل اجتماعی است عقب مانده و مردم ده تمثیلی از مردمی تحت سلطه زور در یک جامعه شبه کمونیستی‌اند. اهالی ده محکوم به یک زندگی و کسب و پیشه‌ی از پیش تعیین شده‌اند و هیچ‌گونه اختیاری در تصمیم‌گیری و تغییر روند زندگی خویش ندارند. نقطه عطف داستان پرتگاهی است که ظاهراً سقوط از آن پایان همه چیز است و سمت دیگر پرتگاه، زندگی به گونه‌ای جریان دارد که فوق طاقت هر بنی‌بشری است. پیام داستان واضح و مشخص است. حتی خرها هم در این داستان نمادند. نماد قشری از جامعه که هیچ گاه به حساب نمی‌آیند و در حکم وسیله‌اند. اما معمولاً در تمام جوامع تحت سلطه زور، انقلاب و شورش از همین قشر نشات می‌گیرد. نکته آخر اینکه پرتگاه الزاماً همواره از عرش به فرش نمی‌کشد و گاهی مانند آنچه در این داستان رخ می‌دهد در حکم نردبانی است که این بار رو به پایین می‌رود و میان‌بری است به دنیایی تازه و عاری از دیکتاتور.

نکته‌ای که مجموعه داستان «آواز گوسفندها» را به کتابی دل‌نشین تبدیل می‌کند، تفاوت ژانری قصه‌هاست. برخلاف بسیاری از منتقدین که معتقدند مجموعه داستان باید همگن باشد و نوعی تناسب بین قصه‌ها وجود داشته باشد، بنده معتقدم این تفاوت ژانری هم در جذب خواننده موفق‌تر عمل می‌نماید هم نشان دهنده توانایی نویسنده درنگاشتن انواع داستان است. هر خواننده‌ای که به داستان کوتاه علاقه‌مند است حال چه داستان‌های رمانتیک، روانشناختی، فراداستان و ... می‌تواند حداقل یکی از داستان‌های مورد علاقه خود را در این کتاب بیابد. در نظر داشتن سلیقه‌ی جامعه‌ای که برای آن‌ها می‌نویسیم نکته‌ی بسیار مهمی است که بسیاری از نویسندگان بدان بی‌توجه و گاهی مخالف آن‌اند. اینکه من برای دل خودم می‌نویسم و آنچه به آن علاقه و اعتقاد دارم این است و ... این جور جملات و آرمان‌های کلیشه‌ای نتیجه‌اش هم همان است که تیراژ بالای 2000 و رسیدن کتاب به چاپ دوم می‌شود رویا!

مجموعه داستان «آواز گوسفندها» با وجود حجم نسبتاً کمی که دارد (البته سهم سانسور را نباید نادیده گرفت) از لحاظ محتوایی و بینش تازه‌ای که اکثر داستان‌ها به مخاطب القا می‌کنند کتاب موفقی است. جهان‌شمول بودن داستان‌ها آن را به کتابی مبدل می‌کند که می‌تواند به مدد ترجمه وارد بازار جهانی کتاب شود.

منبع: روزنامه ابتکار مورخ 2/6/94

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692