• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • بررسی داستان «چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟» اثر«مهدی رضایی» «وفا کشاورزی»/ اختصاصی چوک

بررسی داستان «چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟» اثر«مهدی رضایی» «وفا کشاورزی»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

vafa keshavarziiجنون و جامعه

چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد را مهدی رضایی، سال 1389 توسط نشر افکار، منتشر کرد. رمان، داستان معلم جوانی است به نام آرمان پاکروان که در خانه، نگاری دارد و در ذهن نسترنی. در بیرون از خانه،  معلم است و به ظاهر چهرهٔ موجهی دارد اما از درون، ویران است و این ویرانی را خودش بیشتر از همه تشخیص می‌دهد.

"همین ظاهر معمولی کافی است که غیر از نگار کسی به من نگوید دیوانه" (8). در عین حال، او از آن انسانهای متواضعی نیست که به سادگی دیوانگی‌اش را بپذیرد. اگر آرمان دیوانه است، لابد "همهٔ آدمها دیوانه‌اند. فقط نوع دیوانگی آن‌ها فرق می‌کند" (7). پاکروان، معلم ادبیات دبیرستان است. او مردی است با سری بزرگ و دستهایی کوچک. همانطور که دانش آموزهایش کاریکاتور او را روی تخته سیاه کلاس می‌کشند. "کاریکاتورم را کشیده‌اند. با کله‌ای بزرگ و دست و پایی کوچک که یک کیف دستم است و به زور به دنبال خودم می‌کشم" (125).

آرمان پاکروان با نام نمادین­اش، معضلات جامعه را می‌بیند و رنج می‌کشد. اما دست و پایش آنقدر کوچک است که نمی‌داند با این مشکلات چه کند. آرمان مانند نیچه تصور می‌کند "خدا، مرده است." "می دانی از وقتی این عکس‌ها را دیدم به چه عقیده‌ای رسیدم؟ اینکه خدا مرده. اگر نمرده بود کاری می‌کرد" (43). اما  این نتیجهٔ نیچه‌ای به آن درجه از بلوغ نرسیده که او را به "حکمت شادان" برساند. حکمتی که نیچه به شدت بر آن تاکید می‌کند و در مقدمهٔ کتابش با صراحت، اعلام می‌کند: "کسی که خنده نمی‌داند، همان به که آثار مرا نخواند" (5). حکمتی که زندگی را آنقدر شاد کند که "اگر اهریمنی در خلوت از تو پرسید، آیا حاضری این زندگی را یکبار دیگر و بلکه بارها تکرارش کنی، به جای اینکه خودت را به زمین بیفکنی و دندانهایت را از خشم به هم بفشاری، به او پاسخ دهی که تو تصمیم گیرنده‌ای و هرگز چیزی ارزشمندتر از این نشنیده بودم" (حکمت شادان). آرمان پاکروان به ارزشهای گذشته، پایبند نیست اما در عین حال از خلق ارزشهای جدید هم ناتوان است. این ناظر ضعیف و شکننده، وقتی می‌بیند شاگردهایش حرفهای او را نمی‌فهمند، خیلی

ساده دست از مبارزه می‌کشد. "درس؟ برای چی؟ مگر این همه درس دادم آدم شدید؟ چیزی یاد گرفتید؟" (67).

آرمان از جهاتی شبیه اعضای جنبش مردان جوان خشمگین است. جنبشی که در بازهٔ زمانی سالهای 1930 تا 1955 در انگلستان بحران زده شکل گرفت. انگلستانی که بعد از جنگ جهانی، یکی یکی مستعمراتش را از دست می‌داد و مردم اش، شرایط اقتصادی سختی را تجربه می‌کردند. با خشم به گذشته بنگر، نمایشنامهٔ جان آزبرن، شاهکار این دوره محسوب می‌شود. این جنبش، ارزش‌های سنتی و عرف را زیر سؤال می‌برد و به شدت و با عصبانیت از آنها انتقاد می‌کرد. بحران اقتصادی در این زمان باعث بیکاری و روی آوردن افراد طبقهٔ متوسط به تحصیلات دانشگاهی شده بود و همراه با خود "حس ناامیدی" و خشم از عدم کسب جایگاه اجتماعی را به همراه داشت ( محسنی نیا 271). بیکاری، نبود افراد در جایگاه اجتماعی خود و مشکلات اقتصادی، از وجوه مشترک آرمان پاکروان و  هم نسلانش است با گروه جوانان خشمگین. سروش، همکلاسی آرمان که با مدرک فوق لیسانس از دانشگاه فارغ التحصیل شده، می‌گوید: "دلت خوش است. مدرکم را گرفتم و بیکارم. نه جایی استخدامم می‌کنند، نه اجازهٔ فعالیت به خودم می‌دهند" ( 82). سروش که برای دل خودش نمایشنامه می‌نویسد، راه گریز را در "مطربی و خوانندگی و مداحی" پیدا کرده. "یک روز دوستم می‌شود آکاردئون زن و من می‌شوم کور عینکی کاسه به دست، از خیابان ولیعصر می‌رویم بالا و پایین" (82).

آرمان، شخصیتی درون ریز دارد. این درون ریزی در مواجهه با قدرت، وقتی به جنس ضعیف می‌رسد، به یکباره به بیرون فوران می‌کند. چه این جنس ضعیف، شاگردانی باشند که محکوم به گوش دادن به صحبتهای این معلم مجنون ایده آلیست هستند و چه زنانی باشند که توی تاکسی نشسته‌اند و او بخشی از مکالمه‌شان را می‌شنود و قضاوتشان می‌کند، چه نسترنی باشد که در ذهن آرمان، آمیزه‌ای است از زن ایده آل و در عین حال شرور. اما قربانیان این آرمان، به شکل خاص زنان هستند. بحران‌های روحی و اجتماعی سرکوب شدهٔ آرمان تبدیل به واژه می‌شوند و بی محابا آوار می‌شود روی سر

 نزدیک‌ترین افرادی که با او سروکار دارند. همسرش نگار، و زنان به طور کلی. "صدایم آن قدر بلند بود که نگار را از اینکه مبادا همسایه‌ها از دعوا بویی ببرند، بترساند. پس سعی کرد که آرامم کند. گفت: هیس! همسایه‌ها می‌شنوند. / به درک بشنوند. بگو چه شده بعد گم شو برو خانهٔ مادرت" (55). در کنار این لحن آزار دهنده که گفتمان‌های مردسالارانه را تداعی و بازتولید می‌کند و متاسفانه، در رمان گستردگی زیادی دارد، نگاه به زنان رمان، نگاهی متحجرانه است که از معلمی آرمان گرا بعید به نظر می‌رسد. او می‌خواهد که یک مصلح اجتماعی باشد. حتی برای بهتر شدن وضعیت زنان، پیشنهادهای خوبی هم دارد. "چرا دو تا داستان از زرنگی دخترها چاپ نمی‌کنید که با چه ترفندهایی پسرها را امتحان می‌کنند و چه طور نتیجه می‌گیرند؟ مثل همین نامه‌ای که برایم خواندی. چرا جرات ندارید که این نامه را چاپ کنید؟" (60). اما از طرف دیگر، به نظر می‌رسد نویسنده در این جدال، با شخصیت روشنفکر رمانش همسو نیست. چرا که در ذهن او، نگار توانایی فهم صحبت‌های این معلم دیوانه را که حالا استاد خطابش می‌کند، ندارد. "فکر کردی من کی ام که داری این طوری تخصصی صحبت می‌کنی؟ من فقط یک کارمند ساده‌ام. نگاهم کن... من ادبیات نخوانده‌ام و از این حرف‌های تو هم چیزی سرم نمی‌شود" (61).

شباهت جملات شخصیت‌ها به یکدیگر نکتهٔ دیگری است که شخصیت پردازی را کمرنگ جلوه داده و پیدا کردن تفاوت بین شخصیت‌ها را مشکل می‌کند. تا جایی که گاهی آنقدر جملات شبیه هم می‌شوند که اگر خواننده در دیدن اسم شخصیت‌ها اشتباه کند، جملات زن و مرد و معلم و دانش آموز از یکدیگر، قابل تفکیک نیست.

اما پایان رمان که مانند رمانهای مدرن، باز است، برای خواننده این امکان را فراهم می‌کند تا در نوشتن رمان شریک شود. از ابتدای داستان، آرمان از شخصیتی صحبت می‌کند که در پیکر رمان، نقش مکمل اش است. آقای شاهی، مرد بی حنجره‌ای است که وبلاگ می‌نویسد و در این رمان آرمان، حنجرهٔ او می‌شود چرا که خواننده، آقای شاهی را از دید او و به واسطهٔ آرمان، می‌بیند و می‌شناسد. پایان بندی رمان با اتفاق غیر منتظرهٔ مرگ آقای شاهی و وبلاگی به پایان می‌رسد که وقایع یک سال را در خودش جا داده. معمای قتل آقای شاهی بی جواب باقی می‌ماند.

می‌شود آقای شاهی را زاییدهٔ تخیل آرمان تصور کرد. خیالی که بعد از کشته شدن اش، آرمان به یکباره صاحب وبلاگ می‌شود. "طی این یک سال تمام خاطراتمان و جاهایی را که رفته‌ایم مثل دفتر خاطرات نوشته‌ام و عکس‌ها را هم گذاشته‌ام. اما هیچوقت به نگار نگفته بودم که چنین وبلاگی هم دارم. باورش نمی‌شود" (119). آرمان در خواب می‌بیند: "شاهی می‌گوید: ما هم می دانیم. اگر دیوانه نبودی که شخصیت مهمی مثل من را نمی‌کشتی" (122). چنین پایانی برای رمان می‌تواند یک لایهٔ معنایی دیگر از رمان برای خواننده ایجاد کند و آن را عمیقتر کند. از سوی دیگر عدم قطعیت در پایان بندی این امکان را برای خواننده فراهم می‌کند تا با تخیل خود، جاهای خالی را پر کند و به قول بارت، متن را از خواندنی صرف که خواننده را مصرف کننده تلقی می‌کند به نوشتنی که متن توسط خواننده خلق می‌شود، تبدیل کند و این یکی از نقاط قوت رمان چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟ است.

منابع:

رضایی، مهدی. چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟ تهران:نشر افکار، 1389.

نیچه. فردریش. حکمت شادان. تهران: چاپخانهٔ نیل، 1377.

محسنی نیا. ناصر و راحله اخوی زادگان. گفتگو با جنبش مردان جوان خشمگین براساس نظریة گفتمان باختین. نشریّة ادبیّات پایداری، 1394. 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

بررسی داستان «چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟» اثر«مهدی رضایی» «وفا کشاورزی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692