دیوانگی و عالم خاص آن همواره دستاویز فکری اشخاصی ست که البته به نوعی با انتخاب شیوه نویسندگی برای گذران زندگی و بیان افکارشان، سعی در تجربه دنیایی متفاوت از سایرین بوده اند. گویی در چنین دنیایی امکان هر ناممکنی میسر و هرگونه گفتار و رفتاری که به هر دلیل آدمی در بستر جوامع متمدن شرایط تجربه اش را دریغ شده می بیند، به صورت اعجاب آوری مجوز امکان می یابد. به طبع پرداختن به چنین فضا و شخصیت هایی همواره از علاقمندی های نسلی پیشرو بوده تا ریسک اتکت "دیوانگی" را به جان خریده و حداقل در فضا و زمان مشخص چند صفحه، قدرت بیان وجودی خویش را یابند.
«چه کسی از دیوانه ها نمی ترسد؟» عنوان اولین کتاب مهدی رضایی است. که در راستای اهداف خلقش، سعی شده با بهرهگیری از فرمی نوشتاری در خدمت بیان یک داستان، فضایی سایکو برای شخصیت ها و تیپ های داستان آفریده شده تا همگی در بطن آن بتوانند حیاتی هرچند کوتاه بیابند و دقایقی به بیان بی پرده افکار و اعتقادات خویش بپردازند. حال فارغ از هرگونه جهت گیری خاص عرفی و شرعی رایج در هر جامعه؛ به خصوص شرایط دشواری ادراک جامعه ای از اینجا رانده، از آنجا مانده ایران امروز. شخصیت اصلی رمان (آرمان پاکروان) که البته راوی آن نیز هست، فردی از طبقه متوسط جامعه، آموزگاری که به تازگی ازدواج کرده و در خانهای استیجاری با نگار همسرش، همچون اکثریت این طبقه زندگی تسلسل واری را می گذرانند. زندگی تقریبا یکنواخت و البته کسلکننده. در چنین شرایطی نویسنده با خلق موقعیت های متفاوت سعی در برهم زدن خط روایی داستانش را دارد تا در خلال این حوادث و عدمتعادل ها و با توجه به نحوه برخورد شخصیت اصلی و اطرافیانش با این موانع به پیشبرد داستانش کمک کند. اینکه تا چه حد نویسنده موفق به این امر شده، شاید موضوع اصلی این سطور نباشد. اما با این وجود اشاراتی هرچند کوتاه- والبته شخصی- میتواند در بازخوردی مثبت به صاحب اثر راهگشا باشد.
هرآنچه از دنیای متفاوت یک بیمار روانی ازهم گسیخته، اصطلاحا دیوانه انتظار می رود گو تنها به عنوان این داستان و به بهانه های معترضانه راوی مربوط می شود. ما در اینجا با هیچگونه افت راندمانی در جریان زندگی روزمره مواجه نیستیم و هیچ گونه از رفتار و گفتار سرزده فرد را نمیتوانیم نتیجه آثار تفکرات معیوب روان گسیختگی و یا حتی روان نژدی او بدانیم. تنها در درونکاوی های شخصی، وجود کابوسوارهایی که آن هم طبیعی حاصل حوادث است، وجود معشوقه ای به اصطلاح مزاحم که ایشان هم مابه ازای بیرونی اش در پایان اعیان میشود و در نهایت به اصطلاح خود روای "گیر"دادن های اغلب بی مورد و بی پایانش خلاصه میشود. بهانه هایی که از روان معذب و به تنگ آمده حکایت دارد و البته لایه هایی از مردسالاری سنتی در آن نهفته است. اصطلاحا ما با یک روشنفکر معمولی از طبقه اجتماعی، اقتصادی متوسط سروکار داریم که از آنچه در محل کار و زندگی اش درحال گذر است، اصلا راضی نیست. و حوادث متعدد داستان که -می توان گفت بدون هیچ نظم خاصی- در طول داستان اتفاق میافتند، اوج می گیرند؛ بدون اینکه در پایان فرودی درخور بیابند. از درگیری لفظی، اعتقادی راوی با همکارش در مدرسه تا حادثه وحشتناک قتل آقای شاهی، همسایه ی تنهای دیوار به دیوار؛ حوادثی عقیم. گویی همه این وقایع تنها در راستای فراهم آوردن نشخوار ذهنی راوی کاربرد دارند و لاغیر. راوی که از عمیق ترین مسایل اعتقادی بشر تا کوچکترین مسایل زناشویی در نظرش آنچنان بغرنج هستند که ذهن خام یک نوجوان کنجکاو. اما تاکید میشود نه یک روشنفکر دیوانه؛ مخلص کلام تلقی عنوان "دیوانه" را برای این راوی بی انصافی قلمداد می شود اما شاید یک معترض خستگی ناپذیر بهتر حق مطلب را ادا کند. در نهایت میماند حس شعفی که گذر بعضی از سطور این کتاب از زیردست ممیزان سختگیر خدمت خوانندهی تشنه جملات حقیقی تر این روزهای ادبیات بیمارمان و البته این امیدواری محض که عاقبت دوستی دیگر با نشر حرف های دستنوشته اش به جرگه نویسندگان واقعی جامعه ادبی معاصر پیوسته است.
صحبت بیشتر در باب این داستان بلند-از فقدان عنوان ویراستار گرفته تا عدم فصل بندی مناسب- با ذکر جزییات متعدد شاید بتواند در درک بیشتر و بهتر کتاب یاریرسان باشد. اما هم از حوصله این سطور خارج است و هم نیازمند فضایی دیگرگونه برای بررسی، همچون جلسه نقدی با حضور نویسنده اثر و تعدادی از خوانندگانش. اما در کل و بیان اندک نقدهای وارده این قلم به اولین کتاب آقای رضایی، میتوان این اثر را اثری خوشخوان و دارای حس همذات پنداری بالا توصیف کرد.
در پایان داشتن آرزوی جسارت بیشتر برای سایر دوستان نویسنده، در راه نشر آثارشان، هرچند محال،
آرزویی ست ارزشمند. زیرا گویی باید جسارت بیشتری برای دیوانگی داشته باشیم، حتی اگر به واقع دیوانه نباشیم!