دل ابری آسمان
از سیاهه ی پرندگان مهاجر پُر است
پرندگان که
از موطن شان پر باز نکرده اند
همچنانکه به موطن شان کوچ نمی کنند
دل سپید شعر
از سیاهه ی واژگان سرگشته پُر است
واژگان که
از حقیقت هستی برنیامده اند
همچنانکه به حقیقت هستی را ه نمی برند
دل فلسفه اما
از هیچ است که پُر است
هیچ که
از سپیدی بر سپیدی نقش می زند
و موطن فیلسوف تا همیشه کوچیدن است