اعلانات ویژه چوک

داستان «زاغ‌علی» نویسنده «میثم صمدی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:    ارسال شده در مطالب عمومی

zzzz    نمی‌دانم دلم از چه لرزید؟ وقتی‌که لیوان شیر از دستش افتاد و متلاشی شد یا از سکوتش؟

    از زمانی که با او آشنا شدم می‌خواستم بگویم. می‌خواستم این رازِ سیاه هم را برایش برملا کنم که هر وقت نگاهش می‌کنم سبک باشم، بدانم از همه‌چیزم خبر دارد. خوب نتوانستم بگویم؛ آخر همه‌چیز خوب بود؛ آن‌قدر خوب که دلم نیامد با گفتنش این خوبی را خراب کنم و یا توی فکر برود درباره من قضاوتی کند.

    همه‌چیز از قبل‌تر شروع شد. من در کارخانه کار می‌کنم و او هم در بیمارستانی رخت شور است. از وقتی‌که ازدواج کردیم عهد کردیم که برای اولین سالگرد به یک مسافرت آن‌چنانی برویم و تمام پس‌انداز یک‌ساله  را در یک مسافرت یک هفته خرج کنیم؛ مثل زوج‌های ولخرج و پولدار رفتار کنیم. باکمی نخوری و اضافه‌کاری پول خوبی دستمان آمد. یک سال با مشقت کارکردیم.

    طوری برنامه ریختیم که باهم یک هفته مرخصی بگیریم و در روز سالگرد ازدواجمان در جزیره باشیم.

    فردا قرار بر این بود که راه بیافتیم و بلیت هواپیما هم آماده بود. مثل بچه‌های که اولین بار به مدرسه می‌روند استرس داشتیم در تختخواب بی‌خود وول می‌خوردیم.

    من به پهلو بودم و او هم تاقباز دراز کشیده بود. در تاریکی چشمان بازش و پستان‌های کوچکش را همانند سایه می‌دیدم. هر وقت دیدم به اندامش می‌افتد منقلبم می‌کند. چندان زیبا نیست: چشمانی ریز دارد و در هیکلش برجسته‌ای خاصی ندارد ولی من را به خود جذب می‌کند و باگذشت یک سال دلیلش را ندانستم. با لحنی شیطنت که از او درخواست کنم می‌گویم:

    - خوابت نمی‌بره...؟

    میخواهم بر او خیز بردارم که می‌گوید؟

    - دارم فکر می‌کنم.

     خندم گرفت. خنده با صدای بلند نه، تنها یک لبخند که او از آن بی‌خبر بود. آخر او اهل فکر کردن نبود! دختری شیطان، پرجنب‌وجوش، خوش‌گذران و از آن‌جور آدم‌ها که کاری باید انجام دهند و اهل تأمل نیستند؛ من این‌طور شناخته بودمش و از همینش هم خوشم می‌آمد. همان‌طور تاقباز و نگاهش را به سقف دوخته بود ادامه داد:

    - پول یک سال زحمت را در یک هفته خرج کردن رو صلاح نیست.

    مثل مادرم شده بود. ترس ورم داشت؛ یعنی چه، صلاح نیست! یک سال منتظر بودیم آن‌وقت دقیقه نود می‌گوید صلاح نیست؟! حرفی نزدم او باز لبش در تاریکی به حرکت درآورد:

    - می‌تونیم این پول را درجایی سرمایه‌گذاری کنیم.

    او به پهلو شد روبه‌روی من. به چشمانم در سیاهی دوخت و منتظر من شد که بگویم اما حرفی نزدم. دنبال گفته خوبی در سرم بودم که بازگفت:

    - می‌تونیم چند سال به همین منوال زندگی کنیم بعد صاحب یک خونه شویم. تنها چند سال سختی!

    تکانی به خودم دادم بر جام چهارزانو نشستم و بالاخره با شاکی بودن گفتم:

    - چند سال مثل این سال؟! فکر کردی به چه حال‌وروزی می‌افتیم. تازه با پولش یک آپارتمان نقلی هم به‌زور می‌دن... با کلی بدهکاری به بانک مسکن.

    نمی‌دانم حالت چهره‌اش چه بود؟! فقط زمینه‌ای از او را می‌دیدم. حالتش برایم سؤال بود چون او به این حرف‌ها نمی‌خورد. در تاریکی می‌توانستم برق چشمانش را ببینم. وقتی فکری که به نظرش درست و خیلی خوش است به ذهنش خطور می‌کرد این برق را از خود منتشر می‌ساخت. می‌توانستم هیکل لاغرش را در تاریکی ببینم. زمینه‌ای از صورت شیطنتش را هم برایم مشخص بود. آن‌قدر عاشقش بودم که فکر نمی‌کردم با او درباره موضوعی دعوایم شود. بحث می‌کردیم ولی دعوا نه؛ ولیکن بعد از یک سال گمانم در شرف راه‌اندازی دعوا بودیم. همان‌طور به پهلو خوابیده بود که باز گفت:

    - خوب برای بچه‌هایمون که بهتره، هرچند سال مدرسه و دوستانشون رو تغییر نمی‌دن! خوبه نه؟!

    چه؟ بچه! تازه بچه نه بچه‌ها... چه شد یهو، بچه اومد وسط؟... حرفی بر این موضوع نزدم و بلند شدم و آرام گفتم:

    - می‌خوام شیر گرم‌کنم تو هم می‌خوای؟

    لحنم پرسشی نبود فقط می‌خواستم به نحوی ازآنجا فرار کنم.

    لامپ آشپز‌خانه را روشن کردم و به‌طرف یخچال رفتم و بازش کردم. تنها یک خیال پلاسیده، تکه پنیر و چند سوسیس ارزان‌قیمت داخلش داشتیم و شیر. شیر را برداشتم و در کاسه آهنی ریختم و روی اجاق گاز گذاشتم. لیلی آمد داخل آشپزخانه و روی صندلی پلاستیکی کنار میز غذاخوری نشست گفت:

    - فکر کردم تو هم بچه میخوای؟

    قاشق را درون شیر گرداندم جوابی ندادم. خودش خوب می‌دانست وقتی سکوت می‌کنم یعنی اصلاً از این شرایط خوشم نمی‌آد ولی دست‌بردار نبود آن رگش بالاآمده بود و با حرص گفت:

    - این چیزی نیست که از زیرش فرار کنی!

    دو تا لیوان برداشتم و شیر را به‌اندازه هم به داخل لیوان‌ها خالی کردم. روی صندلی روبه رویش نشستم دو لیوان شیر را روی میز گذاشتم.

    چشمش همان شیطنت دخترانه را داشت اما حالت صورتش دیگر مثل پیش نبود و بالغ‌تر می‌زد. یک جرعه شیر را خوردم گفتم:

    - من بچه نمی‌خوام.

    - چه؟

    - بچه نمی‌خوام!

    عصبانی شد اما برعکس همیشه خودش را کنترل کرد. بیشتر شیرش را سر کشید. تأملی کرد و گفت:

    - باید دلیل قانع‌کننده‌ای داشته باشی!

     هر چه از او تغییر کرده بود این پیله کردنش برجایش مانده بود. دیگر زمانش رسیده بود. باید گفته می‌شد. ممکن بود ترکم کند اما باید می‌گفتم. احتیاج به مقدمات نداشت. رک و بدن حاشیه. لیوان شیر دستش بود که گفتم:

    -  من پسر زاغ علی‌ام!

    پدرم بابت زاغ بودن چشمش معروف به زاغ علی بود. نه سال داشتم که به پدرم شک کرده بودند. پلیس داخل باغی که در حاشیه شهر داشتیم را گشت. چهل جسد که همه زیرخاک بودند پیدا کردند. چهل نفر را پدرم کشته بود و چندتایی هم در مکانی دیگر چال کرده بود که به آن‌ها هم اعتراف کرد. به او گفته بودند که چرا دست به این کار زدی؟ باحالتی که اصلاً پشیمان نبود و اینکه خودش را یک قهرمان بداند گفته بود:

    - بوی گندشون و صفت و چیزی که درونشون بود خفم می‌کرد وقتی می‌دیدم نبودنشون، شهر آرام‌تره و آدم‌ها بهتر زندگی می‌کردند بیشتر راغب این کار می‌شدم. وقتی خونشون رو بر خاک می‌ریختم، احساس سبکی می‌کردم.

    پدرم فردی اجتماعی بود. کاسبی خواروبارفروشی داشت و اعتباری هم کسب کرده بود. چه می‌شود گفت؛ همه‌ ما یک درونی داریم که از همه پنهان می‌کنیم و حتی گاهی اوقات از خودمان هم می‌پوشانیم.

    لیلی لیوان شیر از دستش افتاد و شکست. منتظر بدتر از این بودم. بلند شد و با جارو خرده‌شیشه‌ها را جمع کرد. نمی‌دانم که چه واکنشی خواهد داشت. ترکم می‌کند؟ موضوع با داد و دعوا فیصله میابد؟ نمی‌دانم! خورده شیشه‌ها را ریخت تو سطل آشغال و نشست روی صندلی. حالتش عادی بود گمان کردم که نمی‌داند از کی حرف می‌زنم گفتم:

    ­- زاغ علی...

    با لبخندی گفت:

    - میدونم کی هست... همان روز اول آشناییمون هم می‌دانست اما وقتی خودت رو شناختم فهمیدم که همون کسی هستی که در کنارش یک‌عمر می‌تونم زندگی کنم... آخه کی بچه زاغ علی رو نمی‌شناخت!

    با جوابش سرخ شدم تمام خون بدنم به صورتم جهید.

    - پس باید درک کنی چرا بچه نمی‌جوام! نمی‌خوام اونم مثل من تو مدرسه، محل کار ازش دوری کنند و ازش بترسند و یا به فردی که هرلحظه ممکنه به سرش بزنِ و کار خطرناکی انجام بده، نگاه کنند.

    - وقتی رفتار معقول داشته باشه دیگران اون رو بشناسند به این نگاه به او اشاره نمی‌کنند.

    فکر نمی‌کردم این روی را داشته باشد. چیزی که مشخصه او بهترین اتفاق زندگی‌ام بود و هست و اینکه از مسافرت پرخرج هم خبری نیست!

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

بیوگرافی مهدی رضایی، نویسنده، محقق و مدرس حوزه ادبیات داستانی

       asar

مهدی رضایی، نویسنده، محقق و مدرس حوزه ادبیات داستانی متولد 30 اردیبهشت سال 1362 در تهران است. به‌طور جدی از سال 1380 فعالیت خود در حوزه ادبیات داستانی را آغاز کرد. آثار داستانی وی انتقادی- اجتماعی است و رگه‌های طنز تلخ اجتماعی از شاخصه‌های سبک نگارشی اوست. تابه حال آثارش به زبان های انگلیسی، روسی، کردی و ارمنی ترجمه شده است.

او سردبیر ماهنامه ادبیات داستانی چوک است و مدیر موسسه فرهنگی هنری چوک

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سال­شمار فعالیت‌های مهدی رضایی

  • سال 1385: تأسیس کانون فرهنگی چوک
  • سال 1388: راه‌اندازی ماهنامه الکترونیک پی‌دی‌اف «ادبیات داستانی چوک» اینجا
  • سال 1388: برگزیده جایزه «مقاله‌نویسی نوروز» از سوی «سایت پرشین بلاگ»
  • سال 1388: برگزیده جایزه ادبی «لوح» از سوی «سایت ادبی لوح»
  • سال 1388: برگزیده جایزه ادبی «هفت سین» از سوی «حوزه هنری»
  • سال 1389: انتشار رمان «چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟» انتشارات افکار
  • سال 1389: گردآوری اولین مجموعه داستان گروهی چوک
  • سال 1389: دریافت تقدیر نامه از «انجمن داستان ابهر»
  • سال 1390: راه‌اندازی سایت «کانون فرهنگی چوک» اینجا
  • سال 1390: دبیر برگزاری همایش «روزجهانی داستان‌ کوتاه» گزارش همایش در اینجا
  • سال 1390: دریافت تقدیرنامه از انجمن داستان سرو شيراز
  • سال 1391: انصراف دائم از «داوری داستان» پس از داوری در چند جشنواره و جایزه ادبی
  • سال 1391: دریافت مدرك دبيری تشكل‌های فرهنگی، هنری 
  • سال 1391: دریافت تقدیرنامه انجمن داستان شهرزاد شهريار
  • سال 1391: دریافت تقدیرنامه از انجمن داستان استهبان فارس
  • سال 1391: عضو هیئت رئیسه کانون «شعر و ادب پایتخت»
  • سال 1392: دبیر برگزاری همایش «روز جهانی داستان‌کوتاه» با تقدیر از «استاد جمال میرصادقی» با حضور «علی‌اشرف درویشیان و دکتر باطنی» گزارش همایش در اینجا
  • سال 1392: دریافت تقدیرنامه به‌عنوان مدیر برتر سال سایت ادبی
  • سال 1393: گردآوری دومین مجموعه‌داستان گروهی چوک
  • سال 1394: انتشار رمان «روزگار فراموش‌شده» انتشارات شهرستان ادب
  • سال 1394: انتشار مجموعه داستان «آواز گوسفندها» انتشارات نیماژ
  • سال 1394: دبیر برگزاری همایش «روز جهانی داستان‌کوتاه» با تقدیر از «قباد آذرآیین» با حضور «محمود حسینی‌زاد» گزارش همایش در اینجا
  • سال 1394: دریافت تقدیرنامه از «انجمن قلم شاهرود»
  • سال 1395: دبیر برگزاری همایش «روز جهانی داستان‌کوتاه» با تقدیر از «فریبا وفی» گزارش همایش اینجا
  • سال 1395: رمان «چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟» از سوی دانشگاه ملی سنت پترزبورگ (استاد ناتالی ژوهاراوا و الکساندرا سوخانووا) به زبان روسی ترجمه و از آنجاکه عنوانِ پایان‌نامهٔ ایشان بود، درباره‌اش تحقیق و در پایان نامه منتشر شد. دانلود پایان‌نامه از سایت دانشگاه سنت پترزبورگ اینجا
  • سال 1395: کارگردانی و اجرای نمایش صوتی داستان‌های کوتاه دانلود از اینجا
  • سال 1395: دبیر برگزاری همایش «روز جهانی داستان‌کوتاه» با تقدیر از «ژیلا تقی‌زاده» با حضور «افسانه احمدی و فریبا حاج‌دایی» گزارش همایش اینجا
  • سال 1396: انتشار ترجمه دو داستان کوتاه «نیت کن آزاد کن» و «نفهمیدم چی شد؟» به زبان روسی توسط «الکساندرا سوخانووا» در مجله فرهنگی «کاروان»
  • سال 1396: دبیر برگزاری همایش «روز جهانی داستان‌ترجمه» با تقدیر از «مریوان حلبچه‌ای» گزارش همایش در اینجا
  • سال 1396: انتشار کتاب تحقیقی «خطاهای نویسندگی و تجربیات نویسندگی»
  • سال 1396: تأسیس مؤسسه فرهنگی هنری «خانه داستان چوک» اینجا
  • سال 1396: انتشار ترجمه کردی داستان کوتاه «مرد اسکلتی» با ترجمه استاد «خالد فاتحی» در نشریه باران سوئد
  • سال 1396: گردآوری سومین مجموعه‌داستان گروهی چوک
  • سال 1396: آغاز فعالیت در انتشارات «آقاپور» به‌عنوان مدیر
  • سال 1397: انتشار رمان «من بن‌لادن را کشتم» انتشارات آرادمان
  • سال 1397: انتشار ترجمه کردی رمان «چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟» از سوی انتشارات چوارچرا در عراق توسط استاد «خالد فاتحی» خبر انتشار اینجا
  • سال 1397: انتشار نمایش صوتی رمان «چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟» از سوی انتشارات «ماه آوا»
  • سال 1397: انتشار ترجمه رمان «چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟» در آمریکا توسط آژانس ادبی «آسان‌نشر» و انتشارات «Supreme Century »
  • سال 1397: دبیر برگزاری همایش «روز جهانی ترجمه» با تقدیر از «محمد جوادی‌نیا » گزارش همایش در اینجا
  • سال 1397: دریافت لوح سپاس از انجمن اجتماعی فصل مهر برای فعالیت های فرهنگی و هنری
  • سال 1397: گردآوری چهارمین مجموعه‌داستان گروهی چوک
  • سال 1397: دبیر همایش روز جهانی داستان و تقدیر از استاد ر. اعتمادی گزارش همایش اینجا
  • سال 1398: گردآوری پنجمین مجموعه‌داستان گروهی چوک
  • سال 1398: نگارش دو فیلمنامه بلند
  • سال 1397: دبیر همایش روز جهانی داستان و تقدیر از استاد ر.اعتمادی گزارش همایش اینجا
  • سال 1398: دبیر برگزاری همایش «روز جهانی داستان»
  • سال 1399: انتشار ترجمه رمان «من بن‌لادن را کشتم» در آمریکا توسط آژانس ادبی «آسان‌نشر» و انتشارات «Supreme Century»
  • سال 1399: شروع فعالیت برنامه طنز استاد استادان
  • سال 1339:مصاحبه با شبکه اول ایران درباره سینمای اقتباسی اینجا
  • سال 1399: دبیر برگزاری روز جهانی داستان و تقدیر از استاد گارون سارکسیان اینجا
  • سال 1400: انتشار مجموعه داستان «مرد اسکلتی» به زبان ارمنی با ترجمه «آنی هوسپیان»
  • سال 1400: انتشار بانک مجموعه داستان ترجمه نوجوان چوک
  • سال 1401: انتشار نهمین مجموعه داستان گروهی چوک
  • سال 1401:شروع فعالیت مقالات صوتی گنجینه ماندگار

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

خرید آثار مهدی رضایی از موسسه خانه داستان چوک/ تهران  09352156692

نقدها و یادداشت ها درباره «من بن‌لادن را کشتم»

نقدها و یادداشت ها درباره مجموعه داستان «آواز گوسفندها»

نقدها و یادداشت ها درباره رمان «روزگار فراموش شده»

 ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

همه خبرها، نقدها و گزارش‌ها درباره رمان"چه كسي ازديوانه‌ها نمي ترسد؟"

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سخنرانی و مصاحبه‌ها

-------------------------------------------------------------------------------------------

خرید نسخه چاپی ترجمه رمان «چه کسی از دیوانه ها نمی ترسد؟» مهدی رضایی. برای خرید از کشور آمریکا و کشورهای دیگر همچون کانادا، مکزیک، انگلیسی، آلمان، ایتالیا، هند، ژاپن، استرالیا و..
www.amazon.com/dp/1939123496
فایل الکترونیکی این کتاب را از این آدرس خریداری کنید. www.amazon.com/dp/B07MNZNVND
صفحه ویژه مهدی رضایی در آمازون https://amazon.com/author/mehdi.rezaei
به دلیل تحریم ها علاقمندان داخل ایران می توانند از این دو سایت واسطه شرکت آمازون خرید کنند. https://malltina.com/product/mlt-1336600    www.nask.ir

-------------------------------------------------------------------------------------------

خرید نسخه چاپی رمان «من بن لادن را کشتم» از سایت آمازون www.amazon.com/dp/1939123968
خرید نسخه الکترونیک از سایت آمازونwww.amazon.com/dp/B084ZZRJ6Q
www.amazon.com.au/s?k=Mehdi+Rezaei&ref=nb_sb_noss 
برای خرید در کشورهای دیگر همچون کانادا، مکزیک، انگلیسی، آلمان، ایتالیا، هند، ژاپن، استرالیا و...www.amazon.com/gp/offer-listing/1939123968
www.amazon.ca/gp/offer-listing/1939123968
علاقمندان داخل ایران به دلیل تحریم ها می توانند با کمک اطلاعات زیر توسط شرکت هایی چون مالتینا (www.malltina.com) و یا نسک آور (www.nask.ir) به آسانی کتاب خود را در آدرس ایران دریافت کنند.
عنوان و شابک کتاب شما:Title: I killed Bin Laden: The wildest dance of the history /// ISBN-13: 978-1939123961/ Publisher: Supreme Century

------------------------------------------------------------------------------------

خاطرات مهدی رضایی از دنیای ادبیات و هنر «اینجا»

تماس با ما    09352156692