نیلی در مهد کودک منتظر خواهر و برادر های چهار قلویش بود.بچه ها از کلاس بیرون می آیند و جهار تا از آنها خواهر و برادر هستند.
چت از طریق واتساپ
نیلی در مهد کودک منتظر خواهر و برادر های چهار قلویش بود.بچه ها از کلاس بیرون می آیند و جهار تا از آنها خواهر و برادر هستند.
فرهاد یک پلیس بود او با همسرش برای ماه عسل به شمال (رامسر ) رفته بود و به همین خاطر یک ویلا از قبل رزرو کرده بود. وقتی رسیدند به املاک رفت و کلید را تحویل گرفت و به ویلا رفتند ...بعد از کمی فرهاد برای خرید چند وسیله بیرون رفت و همسرش هنگامی که میخواست در کمد را باز کند که لباس هارا در آن بگذارد با جسد زنی رو به رو شد. از ترس زبانش بند آمده بود.. به بیرون ویلا دوید تا فرهاد برسد.
(ماجرا هاي رامبد و برانكاي ماجراجو)
داخل خانه مشغول بازي با توپم بودم كه توپم از زير پام در رفت و خورد به گلدان مورد علاقه مادرم ، اگر خونه بود تنبيه سختي در انتظارم بود ، يكجورهايي شانس آوردم كه نه پدرم و نه مادرم خانه نيستن تكه ها را جمع كردم و به اتاقم بردم.
«پاشین دیگه ابلهای تنبل!» این را نامادری رامین و ریحانه گفت و از اتاق آن ها خارج شد. اما خیلی دور نشد چون بچه ها می شنیدند که زیر لب می گفت((بالاخره یه روزی از دستشون راحت میشم.)) او همیشه همینطوری با بچه ها حرف می زد. همیشه به غیر از وقت هایی که پدرشان خانه بود...
سلام؛ من یک دفتر هستم. دفتری با صدها آرزو و خاطره. من دوست دارم قسمتی از سرگذشت خود را برای شما توضیح دهم. آیا دربارۀ چگونه به وجود آمدن من خبر دارید؟ آیا میدانید من چه کاربردی دارم؟ در ادامه بیشتر با من آشنا خواهیدشد... .
در شهر باصفای شیراز پسری بود که علاقه زیادی به ساز تار داشت. نام آن پسر برزو بود. پدر او نوازنده تار بود و برزو با نوای تار از کودکی آشنا بود. او همیشه دوست داشت مانند پدر نوازنده خوبی شود.