داستان «تولد نیلی» نویسنده نوجوان «الینا طالعی پور»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

elina taleipoorنیلی در  مهد کودک منتظر خواهر و برادر های چهار قلویش بود.بچه ها از کلاس بیرون می آیند و جهار تا از آنها خواهر و برادر هستند.

آن ها بعد از سلام و خداحافظی از مسئولان مهد کودک به بیرون مهد کودک رفتند و نیلی سوار دوچرخه ی یک نفره اش شد و خواهر و برادر هایش سوار دوچرخه چهار نفره ی خودشان  شدند.و به سمت خانه شان راه افتادند.

زمانی که آنها به خانه رسیدند از در پشتی وارد خانه شدند.بچه ها سریع کیف هایشان را روی مبل پرت می کنند و به سمت اتاق خواب ها می روند تا بازی کنند.

مادر نیلی از اتاق خوابش بیرون می آید و می گوید: آمدین؟

نیلی گفت :" آره ، راستی من تصمیم گرفتم که توی شورای مدرسه شرکت کنم ."

مادر نیلی :" چه خوب حالا زمانی که بچه ها رای می دهند کی هست؟"

نیلی: "یک هفته وقت دارم."

مادر نیلی:"عالیه ،حالا چه برنامه هایی داری؟"

نیلی:"خوب برنامه هایی دارم فقط نمی دانم که چکار کنم که بجه ها به من رای بدهند."

مادر نیلی:خب برای همین می گفتم دوست پیدا کنی ، بگذریم  باید سریع تر برای اسباب کشی آماده بشیم.

نیلی:درست می گویی

بهاره : این مال منه .

بهاران : نه این مال منه.

مادر نیلی:اون مال هیچ کدومتون نیست.

پدر نیلی از در جلویی  به خانه می آید.و گفت :"وای ..... "

مادر نیلی : چی شده

پدر نیلی :ماماما شین

مادر نیلی :چی چی یعنی ماشین نیست ؟

بهاره ،بهاران ،پوریا و پویا گفتند:" چی ! "

نیلی : امکان نداره

بهاران : امکان داره چون ما از در پشتی اومدیم.

بقیه بچه ها هم حرف او را تایید کردند.

پدر نیلی :من الان باید برم دنبال ماشین

مادر نیلی:من هم همراه پدرتان می روم،  نیلی مواظب خواهر و برادر هایت باش.

نیلی : خدا حافظ

مادر نیلی : همچنین

بهاره : خب چکار کنیم .

بچه ها هم با لبخند فضولانه ایی به نیلی نگاه کردند.

نیلی: حواسم به شماها هست.پویا و پوریا با هم گفتند :  بهتره ما چهارتا بریم دنبال اسباب بازی های گمشده بگردیم.

نیلی احساس کرد که آنها دارند کاری انجام می دهند که نمی خواهند هیچ کس بداند .گوشی نیلی زنگ خورد.نیلی هرچقدر دنبال گوشی گشت پیدا نکرد.فکر کرد که بچه ها آن را برداشته اند.به همین دلیل نیلی به سمت اتاق چه ها رفت.

در را باز کرد ولی هیچی به جز تخت های دو طبقه و اسباب بازی ریخته شده روی زمین و لباس های مچاله دیده نمی شد ،البته کتاب های پاره پوره هم بود.

نیلی با عصبانبت رفت بیرون از خانه تا دنبال بچه ها بگردد ولی پیدایشان نکرد. از حیات اصلی به حیات پشتی می رود اما باز هم آنها را پیدا نکرد.

نیلی تلفن خانه را برداشت و به مادرش زنگ زد،ولی مادرش جواب نداد،به پدرش زنگ زد ولی او هم جواب نداد.

نیلی تصمیم گرفت از خانه برود بیرون تا بچه ها را پیدا کند.شاید در مغازه کنار خانه باشند .البته تلفن خونه را هم برای احتیاط برداشت و به سمت مغازه رفت ، ولی مغازه بسته بود.

با خودش گفت:" شاید رفته باشند پارک سر کوچه"پس به سمت پارک رفت ولی در پارک به جزء وسایل بازی کسی نبود."

(خب باید هم کی نباشد.کی وسط ظهر می یاد پارک)

او رفت جلوی خانه همسایان و در زد. خانم موسوی سریعتر از آنکه فکرش را می کرد در را باز کرد.  از نیلی پرسید حتما دنبال خواهر برادهایت می گردی،نگران نباش  آنها همراه پدر و مارت پیش من هستند.تو هم بیا داخل .

نیلی نمی خواهم زحمت بدهم لی وقتی خانواده ام اینجا هستند من هم می آیم.

نیلی وارد می شود و خانواده و دوستانش  را در حیات خانه خانم موسوی می بیند.

آنها برای نیلی جشن گرفته بودند نیلی خیلی خوشحال شد .دوستان نیلی برای او تابلوی نگران نباش تو در شورای قبول می شوی را ساخته بودند.

در آخر جشن مادر و پدر نیلی برایش توضیح دادند که همه ی این کارها برای تو بود که جشن تولد خوبی داشته باشی .

نیلی هم به بقیه گفت :" که اصلا  یادش نبود که امروز تولدش بوده . و از همه تشکر کرد."

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

داستان «تولد نیلی» نویسنده «الینا طالعی پور»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692