ترجمه داستان «پادشاه بینی‌دراز» نویسنده «داینا مالوک»؛ مترجم «اسماعیل پورکاظم» اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

esmaeile poorkazem

در دوران‌های پیشین پادشاهی جوان زندگی می‌کرد، که بنحو بی سابقه‌ای در دام عشق یک پرنسس زیبا گرفتار آمده بود امّا آن دختر زیبا قادر به ازدواج با پادشاه جوان نبود زیرا یک جادوگر بدجنس او را افسون کرده بود.

داستان «بعد از بیست سال» نویسنده «اُ. هنری»؛ مترجم «آرزو کشاورزی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

arezoo keshavarzi

پلیس در حال گشت‌زنی بود. کار همیشگی‌اش است و برایش فرقی نمی‌کند که خیابان‌ها خلوت باشند یا شلوغ. ساعت تقریباً 10 شب بود، اما وزش بادهای سرد و بارش باران، خیابان‌ها را کاملاً خالی کرده‌بود. در حالی که می‌رفت، باتومش را با حرکت‌های ظریف و هنرمندانه می‌چرخاند و هرازگاهی برمی‌گشت تا به اطراف نگاه‌کند. قیافه جدی و طوری که بااعتماد به‌نفس راه می‌رفت

داستان «هدیه» نویسنده «آناند ویشنو پراکاش»؛ مترجم «گیتا بختیاری» اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

gita bakhtiarii

نم نم باران روی شیشه ماشین می‌نشست واز میان مه گاه به گاه و از جاده‌های پر پیچ و خم بالا رفتم. او چیزی نمی‌گفت. هردو می‌دانستیم که این آخرین سفر ما با هم خواهد بود. آخرین باری که او را به محل کارش می‌بردم.

ترجمه داستان «دستگیری پلیس» نویسنده «کریستوفر پاستور»؛ مترجم «الیکا بازیار» اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

elika bazyar

صدای تق‌تق کوچکی در سراسر خیابان طنین انداز شد، مردی سیاه‌پوش روی در زباله‌دانی که با بی‌احتیاطی در خیابان رها شده بود، زمین خورد. سایه به سرعت به سمت بالا رفت و درب را در همان جایی که پیدا کرد، گذاشت و به راه خود به سمت عمارت بزرگ آن طرف خیابان ادامه داد. به محض رسیدن به عمارت، در نقره‌ای را باز کرد و با احتیاط و بی سر و صدا یک سوراخ در شیشه نزدیک دستگیرۀ در ایجاد کرد. دستش را فرو برد و در عمارت را باز کرد و به اطراف راهرو بزرگ نگاه کرد.

ترجمه داستان «پرنسس خوآن-ین» نویسنده «نورمن پیتمن»؛ مترجم «اسماعیل پورکاظم» اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

esmaeile poorkazem

در زمان‌های بسیار قدیم پادشاهی قدرتمند در سرزمین چین زندگی و حکمرانی می‌کرد. این پادشاه دارای سه دختر بود. کوچک‌ترین دختر پادشاه که "خوآن-ین" نام داشت، از دیگر دختران پادشاه زیباتر و عاقل‌تر می‌نمود لذا در نزد پادشاه از محبت و جایگاه بالاتری بهره داشت.

داستان «اولین نقاش بزرگ ما» نویسنده «جیمز بالدوین» مترجم «آرزو کشاورزی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

arezoo keshavarzi

مدت‌ها پیش پسر کوچکی به نام بنجامین در پنسیلوانیا زندگی می‌کرد. چیزهایی که دوست داشت، خیلی کم بودند ولی عاشق نقاشی‌ بود. اما فقط چند نقاشی کوچک در یک کتاب دید‌ه‌بود. پدر و مادرش اعتقاداتی داشتند و فکر می‌کردند هزینه‌کردن برای چنین چیزهایی، درست نباشد. آن‌ها فکر می کردند که نقاشی ممکن است ذهن فرد را از چیزهایی که بهتر یا مفیدتر هستند دور کند.

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692