در دورانهای پیشین پادشاهی جوان زندگی میکرد، که بنحو بی سابقهای در دام عشق یک پرنسس زیبا گرفتار آمده بود امّا آن دختر زیبا قادر به ازدواج با پادشاه جوان نبود زیرا یک جادوگر بدجنس او را افسون کرده بود.
چت از طریق واتساپ
در دورانهای پیشین پادشاهی جوان زندگی میکرد، که بنحو بی سابقهای در دام عشق یک پرنسس زیبا گرفتار آمده بود امّا آن دختر زیبا قادر به ازدواج با پادشاه جوان نبود زیرا یک جادوگر بدجنس او را افسون کرده بود.
پلیس در حال گشتزنی بود. کار همیشگیاش است و برایش فرقی نمیکند که خیابانها خلوت باشند یا شلوغ. ساعت تقریباً 10 شب بود، اما وزش بادهای سرد و بارش باران، خیابانها را کاملاً خالی کردهبود. در حالی که میرفت، باتومش را با حرکتهای ظریف و هنرمندانه میچرخاند و هرازگاهی برمیگشت تا به اطراف نگاهکند. قیافه جدی و طوری که بااعتماد بهنفس راه میرفت
نم نم باران روی شیشه ماشین مینشست واز میان مه گاه به گاه و از جادههای پر پیچ و خم بالا رفتم. او چیزی نمیگفت. هردو میدانستیم که این آخرین سفر ما با هم خواهد بود. آخرین باری که او را به محل کارش میبردم.
صدای تقتق کوچکی در سراسر خیابان طنین انداز شد، مردی سیاهپوش روی در زبالهدانی که با بیاحتیاطی در خیابان رها شده بود، زمین خورد. سایه به سرعت به سمت بالا رفت و درب را در همان جایی که پیدا کرد، گذاشت و به راه خود به سمت عمارت بزرگ آن طرف خیابان ادامه داد. به محض رسیدن به عمارت، در نقرهای را باز کرد و با احتیاط و بی سر و صدا یک سوراخ در شیشه نزدیک دستگیرۀ در ایجاد کرد. دستش را فرو برد و در عمارت را باز کرد و به اطراف راهرو بزرگ نگاه کرد.
در زمانهای بسیار قدیم پادشاهی قدرتمند در سرزمین چین زندگی و حکمرانی میکرد. این پادشاه دارای سه دختر بود. کوچکترین دختر پادشاه که "خوآن-ین" نام داشت، از دیگر دختران پادشاه زیباتر و عاقلتر مینمود لذا در نزد پادشاه از محبت و جایگاه بالاتری بهره داشت.
مدتها پیش پسر کوچکی به نام بنجامین در پنسیلوانیا زندگی میکرد. چیزهایی که دوست داشت، خیلی کم بودند ولی عاشق نقاشی بود. اما فقط چند نقاشی کوچک در یک کتاب دیدهبود. پدر و مادرش اعتقاداتی داشتند و فکر میکردند هزینهکردن برای چنین چیزهایی، درست نباشد. آنها فکر می کردند که نقاشی ممکن است ذهن فرد را از چیزهایی که بهتر یا مفیدتر هستند دور کند.