یک هفته پیش وقتی میگفتیم و میخندیدیم لقمه پرید تو گلویش، دست انداختم و هی محکم کوبیدم پشتش، اما مُرد. اصلا یادم نیست آن لحظه صورتش، چه جوری بود، من فقط با فریاد، میزدم تا لقمه از گلوش بیرون بیاید نه اینکه از او بدم میآمد، نه، بخدا میزدم تا نمیرد، اما مرد؛ تمام سعیام را کردم، با اینکه دهانش همیشه بوی بدی میداد تنفس مصنوعی دهان به دهان هم دادم آنقدر که نزدیک بود باعث ترکیدگی ششهایش شوم! مرگ غمانگیزی بود.
چت از طریق واتساپ