• خانه
  • داستان
  • داستان «دزد و خانم سالمند» نویسنده «نيما يوسفي»

داستان «دزد و خانم سالمند» نویسنده «نيما يوسفي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

nima yosefiiدزد در كمال سكوت داشت از پله هاي طبقه پايين كورمال كورمال بالا مي رفت كه يكدفعه پايش لغزيد و با كله افتاد توي سالن و دستش به ميز خورد و گلدان چيني كه روي آن بود افتاد روي سنگفرش مرمر سالن و شكست.

خانم سالمند كه با صداي افتادن دزد بيدار شده بود با صداي شكسته شدن گلدان، چراغ را روشن كرد و به سختي از اطاقش در طبقه دوم خارج شد و دزد را ديد كه در سالن دراز به دراز افتاده بود و دستش را گذاشته بود روي سرش و ناله مي كرد.

 خانم سالمند با خونسردي گفت:

- پسر جون معلومه تو سالن خونه من چيكار داري؟

دزد سرش را بلند كرد و اورا كه ديد  پرسيد :

- خون مي آد؟

خانم سالمند گفت:

- از اينجا كه نمي بينم بزار بيام از نزيك نيگا كنم.

 و با سختي از پله ها پايين آمد و نگاهي به سر دزد انداخت و گفت:

- آره خب زخم شده اما عمقي نيست. صبر كن الان دوا گلي زده مي بندم چند روزه خوب مي شه!

رفت دوا را آورد و سر دزد را بست.

دزد تشكر كرد و گفت:

- خانم به خدا قسم من اينكاره نيستم اين اولين باره كه مي آم دزدي،  پنجره آشپزخانه باز بود وسوسه شدم اين روزها بيكارم پول لازم داشتم خريت كردم. خانم خريت كردم!

خانم سالمند گفت:

- گلدان را هم شكستي اگر بداني چقدر دوستش داشتم!

دزد گفت:

- خانم مي بخشيد هر چي بخواهي فحش بده اما بزار برم!

خانم سالمند گفت:

 - از دستت چه كار بر مي آد؟ مث اين كارت نشه ها ؟

دزد گفت:

- خانم جان ،بابام باغبان بود من هم باغباني بلدم بعد هم عملگي كردم خانم جان ، كاميون هم راندم مسافر كشي هم  كردم صد كاره بي كاره هستم!

خانم سالمند گفت:

- من ديگه روزانه زندكي مي كنم يعني نمي دانم فردا هستم يا نيستم . حالا تو پاشو برو اما فردا باز بيا اما نه از پنجره ! در زدي اگه زنده بودم در را باز مي كنم و تو را مي فرستم باغچه و تو مي شي باغبان اين خانه. همان جا گوشه باغچه يك اطاق و يه دوش و يك اجاق هست اگه خانه نداري مي ماني همانجا مي شي همدم من فهميدي پسرم؟

دزد با زحمت پاشد خواست دست خانم سالمند را ببوسد خانم دستش را كنار كشيد و گفت:

- حالا برو از آشپزخانه جارو را بيار اينجا را جارو كن و بريز تو كيسه زباله از در كه مي ري بزاردم در تا فردا صبح آشغالي برداره...فهميدي؟ خب راستي تو كشوي همان ميزي كه گلدان روش بود كمي پول هست، آن را بردار اگر كس و كاري داري دست خالي نرو منزل، بكو يه جا كار پيدا كردم اين هم حقوق هفتگيمه ...حالا من مي رم بخوابم در را سفت ببند و برو مبادا دزد بياد!   

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

داستان «دزد و خانم سالمند» نویسنده «نيما يوسفي»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692