داستان «بی نما» نویسنده «سعیده زادهوش»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

saeideh zadhoosh- تو هم اگه بودی، همین کار رو می‌کردی. می‌دونی آبجی من خودم نبودم، شده بودم اونی که بابا و عمه می‌خواستند. رفتم داخل دستشویی پارک و لباس‌های پسر‌عمه‌م رو پوشیدم. هیچ کس نبود. فقط درِ یکی از سرویس‌ها بسته بود و صدای آب می‌اومد. لباس‌هامو چپوندم توی سطل دردار کوچک کنار توالت و زدم بیرون.

داستان «دستبند» نویسنده «مرتضی فضلی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

morteza fazlii

 تو این بازی را دوست داری، می دانم که دوست داری. سالهاست سرت را گرم می کنی، حواست را پرت می کنی، به رویاهایت دل مشغولی، از واقعیت گریزانی، اصلا سرت را گرم می کنی که حواست پرت شود چون می دانی که اگر حواست جمع شود، سوالاتی می کنی که آزارت می دهد.

داستان «قطره‌های تخس» نویسنده «رویا عظیمی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

roya azimi

شیشه عطرش را برمی دارد. با فاصله اسپری‌اش می‌کند. نگاهش می‌کنم. قطره‌های عطرش مثل بچه‌های تخس و لجباز به من دهن کجی می‌کنند تا در هوا محو شوند یا روی پیراهنش بنشینند.

تمام حواسم به اوست که با صدای زنگ موبایلم به خودم می‌آیم. همان شماره است. خودش است! رد تماس می‌کنم و گوشی را در حالت بی صدا می‌گذارم

داستان «مرگ» نویسنده «روناک سیفی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

zzzzچایی ریخت و رفت توی هال. لیوان را گذاشت روی میز و رفت پشت پنجره. عادت کرده بود بعد از فارغ شدن از کارهای خانه یا هرکار دیگری برود پشت پنجره و چشمش بیافتد به چیزهایی که مدام می‌دیدشان.

نام داستان «دایره ی سگی» نویسنده «سهیلا عباسی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

zzzz"رها" در اُتاق اِنتهای راهرو روی زمین ولو بود. یک دستش زیر سر و دست دیگرش حایل پستان های اَنباشته از شیر بود. موهایش مانند ماری زخمی درهم پیچیده و اِنحنای بدنش را می پوشاند، رد گزشی روی گردنش دیده می شد که نشان از تلاشی شهوانی داشت. خط موزونی که از شانه، بازو، پستانها، کپل و ساق پاهایش می گذشت؛ نشان می داد که از جوانی و زیبایی بی بهره نیست و چشم های سیاه و اَفسونگرش می توانست هر مردی را به دام خود بیاورد، با آن حال ضعف و رخوت ناشی از مصرف مواد مخدر تمام اَندامش را مچاله و چشم هایش تاب بازماندن را نداشت.

داستان «صدا» نویسنده «نيما يوسفي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

nima yosefiقطار ساعت ٢٣:٢٠ كمي قبل گذشت.

 از الان تا نيمه شب دو قطار ديگر باقي بود و بعد تا ساعت سه صبح قطاري نمي گذشت. سعي كرد در بيست دقيقه سكوتي كه تا ساعت ٢٣:٤٠ طول مي كشيد به خواب فرو رود. گاهي مي شد كه بي آنكه به خودش  زياد فشار بياورد خوابش مي برد اما الان كه فكر مي كرد دو تا قطار ديگر خواهد گذشت خوابش نمي برد. تصور سنگيني قطار بر ريل هاي آهن سرد شبانه در اين شب پاييزي خواب را از چشمانش مي ربود.

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692