روز بعد باید برمی گشتند. سه روز بود که در آن شهر بودند. زن گفت:« فکر نمی کردم اینجا هم جا داشته باشید»
روز بعد باید برمی گشتند. سه روز بود که در آن شهر بودند. زن گفت:« فکر نمی کردم اینجا هم جا داشته باشید»
برای نامنویسی دخترم رفته بودم دبیرستان فردوسی که نزدیک خانه مان بود. هنگام نامنویسی بود و راهرو پر بود از پدر و مادر دخترانی که آهنگ آغاز دبیرستان را داشتند. توی راهرو چشمم افتاد به تابلوی کوچکی که نوشته بود "مدیر دبیرستان: فرانک پاکدل" . برای یک آن دگرگون شدم ،همانندی شگفت انگیزی بود، فرانک پاکدل نام نخستین همسر من بود که در گذشته دور از هم جدا شده بودیم. و چون هم انباز در چیزی نبودیم پیوند و رفت و آمدمان بدرستی بریده شده بود. تا به امروز که درست بیست و هشت سال از جدائی ما میگذرد از او هیچ آگاهی ای نداشتم.
شیش شیش شصت و شیش به دنیا اومدم ولی تو شناسنامم نوشتن: "هفت شیش شصت و شیش". مادربزرگم که ننجون صداش می کردن، منو دوست نداشت. مثل اختاپوس روم چتر زده بود و مدام ازم ایراد می گرفت. مادربزرگ شیش تا دختر داشت و دو پسر که هر دو، تو سن شیش سالگی از دنیا رفته بودند. مادربزرگ می گفت: "از ما بهترون چیزخورشون کردن".
بوی خون با بوی پشم قاطی شده نفس را بند آورده بود. تابوت همنوا با صدای حسین حسین روی دست مردم سیاه پوش همچون قایقی بر روی رودخانه ای مواج بالا و پایین می رفت. از سر رگ های بریده خون می چکید می رفت روی ملافه سفید زیر پتو و آنجا دلمه می بست. از همان لحظه ای که تابوت بر سر دست ها بالا رفت زیر دلم خالی شد. آن هول و ترسی که از دیشب در دلم خانه کرده بود حالا هم چون افعی سر بلند کرده بود. رود جمعیت با پیوستن هیئت های روستاهای دیگر بزرگ تر ومواج تر می شد و صدا های بلند گوها درهم و برهم تر به گوش می رسید. زیر پتو گرم بود و آفتابی که بر میله ها تابیده بود پاهای لختم را داغ می کرد.
در قصر آشوبی به پا بود؛ از یک طرف ناسزا های پادشاه شنیده می شد و از طرف دیگر، وزیر و همراهان که با صفات های یخ و تو خالی سعی بر آرام کردن ایشان داشتند.
حیدر، حاج علی را کول کرده و عرق ریزان تا آبادی میبرد. وقتی میرسد پشت در خانه، حاج علی هنوز بیهوش است و هیکل فرتوت و استخوانیاش شل شده روی گُردهی حیدر. هاجر با دیدن شوهرش، تند تند بر سر و صورت خود میکوبد و حیدر را نفرین میکند. آرام که میگیرد، حاج علی را دراز به دراز میخواباند روی گلیم خشک اتاق و چشم میدوزد به دهان حیدر.