داستان کوتاه «راز کوچک محسن» نویسنده «زهره فرهادی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

zohre farhadi

دفتر را باز کردم تا نام یکی از بچه‌ها را برای املا پاتخته‌ای بخوانم اما دیدم که محسن بلند شد و جلوی میز من ایستاد. گمان کردم ضعیف‌ترین دانش‌آموز کلاس، برای اولین بار داوطلب شده، اما هنگامی که با صدای گرفته، از من خواست اجازه دهم دستشویی برود، نگاهی سر تا پایش انداختم و سرم را تکان دادم. زمانی که از کنارم گذشت، ردی از بوی نامطبوع سیگار بر جای گذاشت که به علت اعتیاد پدرش، عطر همیشگی‌اش شده بود.

داستان «شیطان» نویسنده «مرتضی فضلی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 morteza fazlii

اگر بگویم دنیایی مستقل خارج از وجود من، در من است که شیطان او را نمایندگی می کند، سخت در اشتباهم زیرا خالق، شیطان را خلق کرده است و اگر بگویم این دنیا که به ندرت و یا گاه و بیگاه وجود مرا مسخر می کند، همان دنیای الهی است، نقش شیطان را در آفرینش انکار کرده ام.

داستان «مردی در کت قهوه ای» نویسنده «شرود اندرسون» مترجم «مهلا جوادپور»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

zzzz

من در حال نوشتن تاریخچه ی چیزهایی هستم که انسان ها انجام می دهند. تا به حال سه تاریخچه مانند این نوشته ام، و مردی جوان بیش نیستم. تا به امروز سیصد، چهارصد هزار کلمه نوشته ام.

داستان «خانواده آرمانی» نویسنده «کاترین منسفیلد» مترجم «سید ابوالحسن هاشمی نژاد»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 seyed abolhasan hasheminejad

آنروز عصر، آقای نیو پیر، برای اولین بار در زندگیش ، درحالیکه دکمه عبور از درب گردان را فشار می داد واز سه پله پهن به سمت پیاده رو پایین می رفت احساس کرد که برای فصل بهار خیلی پیر شده است.بهارگرم مشتاق بی قرارآنجا ودر نور طلایی انتظاراو را می کشید.درمقابل همه، آماده  رسیدن ، دمیدن به ریش سفیدش و بنرمی در آغوش کشیدنش بود.

داستان «تکه‌های چوب» نویسنده «جورج ساندرز» مترجم «سارا میرجوادی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

sara mirjavadi

هر سال، شب شکرگزاری پشت سرپدر جمع می‌شدیم. او لباس بابانوئل را به سمت در ورودی می‌کشید و آن را روی نوعی صلیب پهن می‌کرد که با میله‌ای فلزی در حیاط ساخته بود. در هفته منتهی به سوپربول میله فلزی لباس فوتبال می‌پوشید و کلاه راد را به سر می‌کرد و اگر راد می‌خواست کلاه فوتبال را بردارد باید با پدر هماهنگ می‌کرد.

داستان «گلابتون» نویسنده «شقایق سیف کار»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

shaghayegh seifkar

دختران هم سن و سالم لب رودخانه همراه با شستن لباس شیطنت هایی هم داشتند. چشمشان مدام میجنبید. یک جا بند نمی‌شدند و همه ی این ها باعث می‌شد از مادرانشان ناسزا و نفرین بشنوند. من اما ساکت و سر به زیر بودم و هر از گاهی که برای گرفتن آب لباس ها برمیخاستم؛ زیر چشمی خان ننه را می پاییدم.

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692