«اوایل، حتی تو یخبندون کسی باهام کاری نداشت، میتونستم هر روز بیام اینجا و دل سیر همدیگه رو ببینیم، باورت میشه بابام با اون همه سخت گیریها با این که میدونست با تو قرار دارم سر به سرم نمیذاشت؟ تازه بعضی وقتها خودش من رو میرسوند و دم راه ماشین رو نگه میداشت و میگفت: «میخوای برو براش گل بخر!»
چت از طریق واتساپ