مریم گیج و بی هدف دو گوشه روسری اش را کشید و گره اش را محکم تر کرد. بعد دست برد به چفتی قفل و در را باز کرد. یک پایش را گذاشت بیرون در و چشم چرخاند توی کوچه خلوت اول صبح . دور تر مشتی اکبر را دید که روی دو زانو نیم خیز شده بود و قفل کرکره مغازه بقالی را باز می کرد.
چت از طریق واتساپ