چند داستان کوتاه از «ازوپ» مترجم «آرزو کشاورزی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

arezoo keshavarzi

دوشیزه و سطلش


شیر دوشی در مسیر روستا قدم می‌زد و سطل شیری روی سرش می‌برد. او از مزرعه خود به روستا می‌رفت تا این شیر را بفروشد. همان‌طور که او در مسیر راه می رفت، شروع به رویاپردازی کرد.
این سطل شیر را در روستا خواهم فروخت. با پولی که می‌گیرم باید حداقل سیصد تخم مرغ بخرم.

داستان «کیک خون» نویسنده «گلبرگ فیروزی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

golbarg firoozi

کیک تولدی که برای بابا سفارش دادیم پر از خامه بود؛ بدون هیچ شمع و نشانه‌ای از سنش! خوب بابا، اصلاً از این‌که سنش بالا برود خوش‌حال نمی‌شد و ما باز هر سال کار خودمان را می‌کردیم و با تولدی که برایش می‌گرفتیم سنش را به رخش می‌کشیدیم؛ چرا که پدرش در هفتاد سالگی از دنیا رفته بود و او حالا از بالارفتن سنش می‌ترسید؛ به هر حال ما باید وظیفه‌مان را انجام می‌دادیم همان‌طور که او تمام بچگی برای ما تولد گرفته بود و خاطره‌ای شیرین برایمان ساخته بود.

داستان «دیگری» نویسنده «محسن میرزایی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

mohsen mirzaei

زمان بسیار مغتنمی که در محضر یکی از بهترین اساتید زبان و ادبیات اسپانیایی به شهادت رزومه و شواهد موجود، دکتر لیلا روحی دوره ی شرق و غرب را می گذراندم گویی بدون پیش فرض و آکسیوم های بعید موجود در چنین ذهن درخشانی به این جمع بندی رسیدیم که قرن هاست آسیا و مشخصا ایران یک دیگری غریب در برابر غرب و سیطره و گستره ی آن در تمام کره ی زمین است.

داستان «پلی همچون کشتی در خاک افتاده» نویسنده «حمید نیسی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

hamid neisi

بی‌آنکه خود دلیلش را دریابم، از احساسی مرموز برآشفته شده بودم، چیزی گنگ و دردناک آزارم می‌داد. ناگهان کتاب از انگشتان خسته‌ام فرو افتاد. دردی جانکاه و ناگهانی که پیدا نبود از کجا سر برآورده بود بر دلم چنگ می‌زد.

داستان «غصب» نویسنده «فاطمه گودرزی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

zzzz

همیشه فکر میکردم هفت خط قرمز لباس سفیدم برایم شانس می‌آورد، اما امروز روز من نبود. از رهگذرانی که فقط برای ورق زدن کتاب‌ها به مغازه من می‌آمدند، خسته شده بودم. می‌خواستم کتاب‌هایم سریعتر به فروش بروند.

داستان «پارادوکسی میان من و اوست» نویسنده « سمیه جهانگیری زرکانی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

somayeh jahangiri

احساس سردرگمی تمام وجودم را فرا گرفته ، در فضای تاریک خانه قدم زدم . پرده های بلند و ضخیم سرتاسری را با یک حرکت کنار زدم که بارش دانه های نقل مانند برف بر روی آشیانه ی پرندگان ، من را غافلگیر کرد . مثل سرنوشت که می تواند ما رو در ابهام قرار دهد و به یکباره در بُهت، در درونش ببلعد و نابود کند.

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692