دیروز به پارک «بوستان» در ساری رفته بودم که در ضمن پیاده روی در فضای سرسبز آنجا طبق معمول درکافه دنج کنار پارک یک شکلات داغ بخورم. پارکینگ، در قسمت ورودی پارک، محوطهای بزرگ است که معمولاً بچهها و جوانترها در آن مشغول بازی و رفت و آمد هستند.
دیروز وقتی که از پارکینگ به طرف کافه میرفتم، چند نوجوان پانزده یا شانزده ساله دیدم که مشغول صحبت و شوخی وخنده بودند. زیر چشمی نگاهشان کردم. همه لباسهایی مدل جدید و مشکی به تن داشتند. مدل جدید که می دانید منظورم چیست؟ شلوارهای گشاد وپاره وآویزان و بلوزهای گشادتر و آویزانتر و به قول خودشان «لش»!
در زمان ما کلمه لش، خیلی بار منفی داشت. یک شخص یا یک چیز باید خیلی بی خاصیت و وارفته بود که به آن لش میگفتیم. اما جدیداً این واژه خیلی معنی مهمی پیدا کرده و جوانان با ژستی خاص و چشمانی خمار از آن برای اشاره به عمل استراحت کردن یا لباسهای مد روز استفاده میکنند. مثلاً میگویند «بریم یه جا لش کنیم» یا «یه بلوز لش می خوام»!
باری این نوجوانهای مشغول شوخی و خنده، همه پسر بودند و فقط یک دختر خانم در میان آنها بود که حریف همه پسرها بود و با همه شوخی میکرد و دنبال همه میدوید و دستشان را میپیچاند. با خود فکر کردم در زمان ما دخترها با پسرها بازی نمیکردند. یا حداکثر ممکن بود یک گروه دختر بایک گروه پسر همراه شوند. اما جدیداً دخترها وپسرها همیشه با هم هستند و فرقی نمیکند که یک دختر با چند پسر یا یک پسر با چند دخترهمراه باشد، به هر حال دخترها کاملاً از پس پسرها برمی آیند که البته جای بسی خوشوقتی است.
بالاخره به کافه رسیدم وبعد از خوردن یک شکلات داغ، هنگامی که به طرف فضای سبز پارک میرفتم چشمم به یک آمفی تئاتر کوچک در پشت کافه افتاد که معماری زیبایی داشت و من را به یاد آمفی تئاترهای روم باستان میانداخت.
جایگاه تماشاچیان در این آمفی تئاتر کوچک، پلههایی به صورت گرد دورتادور محوطه بود. هرچه این ردیفها به سمت پایین میآمدند طولشان کمتر میشد تا به صحنه گرد اصلی در پایین میرسید که احتمالاً محل اجرای نمایش یا کنسرت بود. زیر این پلهها هم در دو طرف، اتاقکهایی بود که به بالا راه داشت و محل ورود بازیگران یا خوانندهها به صحنه بود. ساختارآمفی تئاترهای رومی هم به همین شکل بود ولی صحنه آنها محل مبارزه گلادیاتورها با حیوانات وحشی یا با یکدیگر بود.
در فکر گلادیاتورها وجایگاه اشراف روم باستان در این نوع آمفی تئاترها بودم که چشمم به آن گروه نوجوانی افتاد که در ابتدای ورودم به پارک دیده بودم. آنها در بالاترین ردیف پلکان آمفی تئاتر خیلی نزدیک به هم نشسته بودند و سیگار میکشیدند و به صحنه خالی پایین چشم دوخته بودند. شاید هم به قول خودشان لش کرده بودند.
با خود فکر کردم زمان ما... نمیدانستم زمان ما چه اتفاقی میافتاد چون از این آمفی تئاترها خیلی کم بود اما میدانستم که در زمان روم باستان مردم در آنجا مینشستند و به مبارزه گلادیاتورها نگاه میکردند و هیجاناتشان را تخلیه میکردند. اما امروز این نوجوانان آن بالا تماشاچی اوهام خودشان بودند وبا کشیدن سیگارهیجاناتشان را تخلیه میکردند.
گلادیاتورها در روم باستان بازیچه دست اشراف بودند. در مبارزاتشان یا باید فرد روبرو را میکشتند یا کشته میشدند ودر هردو صورت بازنده بودند. نوجوانان ما هم گلادیاتورهای امروزی هستند، بازیچه دست اینستاگرام، تلگرام و واتزآپ ومبارزه شان، رقابت وچشم وهم چشمی برای به دست آوردن برندهای چینی و گوشی آیفون است و به قول خودشان برند باز هستند. نبردی که در آن به هر حال بازندهاند. لباسهای پاره میپوشند، لش میکنند و سیگار میکشند ودر اوهام خود به دنبال اسطورههای گم شدهشان میگردند. آهی کشیدم، سرم را پایین انداختم و به جای اینکه به داخل پارک بروم به پارکینگ رفتم، سوار ماشینم شدم واز پارک خارج شدم.
■