(نمایشنامه در سه صحنه)
اقتباسی آزاد از داستان شاخه گلی برای امیلی اثر ویلیام فاکنر
(نمایشنامه در سه صحنه)
اقتباسی آزاد از داستان شاخه گلی برای امیلی اثر ویلیام فاکنر
یک روز که از خانه بیرون آمدم، مرد فقیری را دیدم که کیسۀ چرکمردهای روی دوشش انداخته بود و از کوچه میگذشت. فکر کردم شاید از من پول بخواهد. آن روز نمیخواستم پول بدهم. نگاهم را از او دزدیدم و بدون نگاه کردن به او به راهم ادامه دادم.
توی کاسه سفال آبی رنگ، انارهای دانه شده را نمک وگلپر می زنم. زیر چشمی یلدا را که روی صندلی نهار خوری نشسته نگاه می کنم. شستش را می مکد. چشمان مشکی درشتش به نقطه نامعلومی خیره مانده است. صدایش می کنم.
یک، دو، سه! چهار را با شک شمرد، به پنج نرسیده آرام گفت «شایدم بیشتر! حداقل دو هفته باید تموم بشه...» درد تا مغز استخوان هایش دوید، چهره اش را در هم فشرد. بقیه ی حرفش را تمام نکرد که بگوید « تا اون موقع کی مرده ست کی زنده! »
خوب یادم هست در کودکی چه در تابستان و چه زمستان خوندماغ میشدم و به خاطر مشکلی که در گوارش داشتم نمیتوانستم گوشت قرمز مصرف کنم. همیشه با مشکل کمخونی و رقیقبودن خون مواجه بودم.