مهران را اولین بار پشت چراغ قرمز چهارراه گلستان دیدم که ترانه عشق و فقط عشق را در ماشینش گوش می داد. من ماشین کناری سمت راستش بودم، مهران تا چشمش به من افتاد انگار که قلبش را در آینه دید، صدای آهنگ را بلندتر کرد.
چت از طریق واتساپ
مهران را اولین بار پشت چراغ قرمز چهارراه گلستان دیدم که ترانه عشق و فقط عشق را در ماشینش گوش می داد. من ماشین کناری سمت راستش بودم، مهران تا چشمش به من افتاد انگار که قلبش را در آینه دید، صدای آهنگ را بلندتر کرد.
خرخره م را دو دستی چسبید، گفت "تا کی میخوایی آبرومو ببری!؟ ننه رو که دق مرگ کردی! بدبخت! همه رفتن تنهات گذاشتن! هیچکس نمیخواد روی نحست رو ببینه! اون از الیاس که پناهنده شد اونم از نازلی که ترکیه ست، بعید میدونم با این وضع کرونا و...!
سالهاست که اینجا زندگی میکنم. زمان دقیقش را به یاد نمیآورم اما یادم هست که یک روز غروب بود. مرا دید و پسندید و با خود به اینجا آورد. اینکه دقیقا انتخابش بودهام یا خیلی اتفاقی بدستم آورد را نمیدانم اما میدانم که تبدیل شدهام به نزدیکترین دوست و محرم اسرارش.
پنجره را باز می کنم. باد خنکی به صورتم می خورد، به آسمان برفی نگاه می کنم.
وای ! چه هیجان انگیز...
چند سالی می شد که سیف الله خان درکوچه وخیابان های سطح شهربا آن ویولون که دردست داشت وآن را همچون بچه ای که درآغوش پدرش جا می گرفت، شروع به هنرنمایی می کرد او به شدت به ویولونش وابسته واسمش را رمینورکه یکی از قطعات موسیقی است گذاشته بود ،
یک مرتبه چشمم به ماشین افتاد. اتفاقی دستم به درش خورد. باز بود. خودم را جمع و جور کردم. با اینکه نعشه بودم، داخل ماشین نگاهی انداختم. چیز به درد بخوری نبود. شانس به من رو کرده بود. باید دستبهکار شوم و کاپوت را بالا بزنم. نگاهی به اطراف انداختم.