زنبورها دستهدسته هجوم میآوردند و نگران بودم بالاخره مهدی را بزنند. ازآنگذشته، بوی ترشیدگی انگورها هم کمکم به مشام میرسید و مرتب چند حبهای به زمین میافتاد و حیاط را کثیف میکرد. هر روز باید جارو میکردم و میشستم. شاید بیست سی کیلویی انگور داده بود.
چت از طریق واتساپ