داستان «نقشی برای پایان، نقشی برای آغاز» نویسنده «مهری عموبیگی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

zzzz

می‌خواهم چیزی بنویسم، اما داستان یا مطلبی به ذهنم نمی‌رسد. جزوه و کتاب ویرایش و درست‌نویسی را باز می‌کنم و تصمیم می‌گیرم نکات زبانی، دستوری و نگارشی را یاد بگیرم. جایی در کتاب‌های آموزشی‌ خواندم هزار حرف هم که داشته باشی وقتی زبانِ درست‌نوشتن را نمی‌دانی، بی‌فایده است. استاد می‌گوید همهٔ تکنیک‌های داستان‌نویسی به کنار، باید زبان سالمی داشته باشی.

قصّه «پانی و پِنی و کمک به شاه‌مورچه» نویسنده «مریم قمی بزرگی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

maryam ghomi

گرمای تابستان آنقدر زیاد بود که حیوانات از لانه‌هایشان بیرون نمی‌آمدند؛ پانی و پِنی هم درکلبۀ خودشان که تازه ساخته بودند  مشغول برنامه‌ریزی بودند تا ساعت‌های زیادی که قرار است در خانه بمانند و بخاطر گرما نمی‌توانند بیرون بروند از وقت‌شان مفید استفاده کنند.

داستان «با من برقص» نویسنده «مریم رستمی جو»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

maryam rostami

ساعت ١٢شب بود، ساحل با صداي در از خواب پريد، انگار كسي در را كوبيد. ساحل  خود را به اتاق نازنين رساند، دراتاقش نبود.نازنين را با صداي آرام صدا زد،"نازنين، مامان كجايي؟!"

داستان «دختر کرفس‌خور» نویسنده «رویا طلوعی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

roya tolooei

من به همه کس و همه چیز فکر می کنم، مخصوصا شب‌ها موقع خواب، ذهنم یک لحظه هم خالی نمی شود، حتی به آقا رضا شاطر محله‌مان که حدس می زنم همسن خودم یعنی شانزده ساله باشد هم فکر می‌کنم، مطمئنم زن او نمی‌شوم او پسری نیست که من بتوانم برایش تب کنم و بعد هم بمیرم، اول به خاطر اینکه او کفل دارد و بعد هم عاقل نیست، آخر کدام پسر عاقلی زیرپوش قرمز با شلوار سفید نخی می‌پوشد تا اسباب خنده مشتری‌های سنگکی شود.

داستان «شهر غریب» نویسنده «محمدحسین اسحاقی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

mohamad hosein eshaghi

«صبح شده بود با مرد تماس گرفتن، پس از پایان مکالمه مرد وسایلش را جمع کرد و از خانه بیرون زد انگار برای انجام کاری مهم او را به شهر دور و غریبی خواسته بودند، مرد سوار قطار شدو پس از دو روز به این شهر رسید. آخر شب بود و مرد تصمیم گرفت برای خواب به هتلی برود.

داستان «پدربزرگ در هاله سرهنگ» نویسنده «فاطمه درویشی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

zzzz

با صدای بلند تلویزیون از خواب بیدار شدم، طبق معمول پدربزرگ شبکه خبر را گذاشته بود و روی صندلی مخصوصش که فقط خودش حق نشستن روی آن را دارد نشسته و داشت نگاه میکرد . به قول خودش  آدم نظامی باید از اخبار روز مطلع باشد، هرچند پدربزرگم بیکار هست ولی فکر می‌کند یک سرهنگ بازنشسته هست و با مقامات بالا در ارتباط است.

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692