از سر و صدای مامان است که صاحبخانه مثل شمع آبشده ایستاده دم در گشاد خانه. برای دعوا؟ قدش نیست! جواب کردن؟ کی بهتر از ما! گدایی نان یا پیاز سیبزمینی و تخممرغ؟ صد سال سیاه! پس؟ خیلیخب! اسم ادبیطورش واسه کنجکاوی است.
چت از طریق واتساپ
از سر و صدای مامان است که صاحبخانه مثل شمع آبشده ایستاده دم در گشاد خانه. برای دعوا؟ قدش نیست! جواب کردن؟ کی بهتر از ما! گدایی نان یا پیاز سیبزمینی و تخممرغ؟ صد سال سیاه! پس؟ خیلیخب! اسم ادبیطورش واسه کنجکاوی است.
همیشه ته کلاس قوانین خاص خودش را داشت، حتی خود آقای مدیر یا ناظم هم نه چیزی از این قوانین سردر میآوردند و نه حقی برای دخل و تصرف در آن داشتند. همیشه هم آن دو سه نیمکت روبهآخر را یک نفر که سردسته بود رهبری میکرد.
1.
- چند سال پیش با خشکسالی، آب سد رو بستن... قبلش این زمین اجاره میرفت، مردم با آب سد کشت میکردن؛ پولش هم میرفت تو حساب ننه لیلا. از وقتی خشکسالی شد و ننه لیلا هم مرد، این زمین موند اینجا بی آب؛ عاطل و باطل. اما حالا که مجوز چاه و تلمبه و گلخونه و اینجور چیزا میدن، ارزش پیدا کرده.
1
هوا هنوز کاملا تاریک نشده بود و لکه های آبی و سفید تو آسمان پراکنده بود و گهگاهی دانه هایی ریز ریز برف پایین می آمد و بعد انگار غیبشان میزد. صدای باد می زد تو گوشش و دانه های ریز برف را پرت می کرد توی صورتش.
از خواب نیم بندم می پرم. آتشفشان درونم باز فعال شده. گدازه های عرق را روی پیشانی و شیارهای کنار لب و بینی ام حس می کنم. لباس خوابم خیس خیس است. می نشینم و با ملافه گردنم را خشک می کنم.
نمیدانم برای تو هم پیش آمده که بعد از نیم قرن بودن در کنارعزیزترین کس زندگیت یعنی مادرت، چیزی را که توی صورتش بوده، تا حالا ندیده باشی یا اگر هم دیده باشی یادت رفته باشه؟ برای من پیش آمد، همین الان. با دیدن عکس سه در چهار سیاه و سفیدش که در جوانی برای زیارت خانه خدا گرفته بود. عجب لکه سیاه به شکل اشک زیر لب و تا انتهای چانهاش قرار داشت!