داستان ترجمه «بین دو دنیا» نویسنده «استفان رابلی»؛ مترجم «اسماعیل پورکاظم»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 esmaeile poorkazem

"جوآنا جُمبوکو" یک پرستار است. او در شمال استرالیا زندگی و کار می‌کند. رئیس او "باب میلز" نام دارد، که یک پزشک پروازی است. دکتر و "جوآنا" با هواپیمایی که "پرنده آبی" نامیده می‌شود، برای ویزیت بیماران به همه جا سَر می‌زنند.

داستان «در برابر قانون» نویسنده «فرانتس کافکا» مترجم «مهلا بنی آدم»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

mahla baniadam

در برابر قانون پاسبانی می نشیند. مردی روستایی پیش ِ این پاسبان می آید و درخواست می کند که اجازه ی ورود به قانون را داشته باشد. اما پاسبان می گوید که در این لحظه نمی تواند به او رخصت ِ داخل شدن بدهد. مرد در این باره می اندیشد و سپس می پرسد که آیا بعدا اجازه ی داخل شدن را خواهد داشت؟ پاسبان می گوید :
« ممکن است؛ اما الان نه.»

داستان «بوفه پدر بُزرگم» نویسنده «تولگا گوموشآی»مترجم «امیر بنی نازی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 amir baninazii

جزییات را این قدر به خوبی به یاد دارم به خاطر این است که قدیمی ترین لحظه زندگی ام هست ... صبحگاهان با ماشین رنو نارنجی رنگ از خانه مان که  باشگاه افسران در اوزون کوپرو قرار دارد راه افتادیم ، عصر هنگام به نزدیکی های شهرستان گونن رسیدیم . از هیجان زیاد نمی توانم سر جای خودم بنشینم . در صندلی عقب ، بالا و پایین می پرم ، آواز می خوانم . در واقع این آزمونی برای انجام دادن کاری هست : برای این آماده می شوم تا لحظه ای دیگر چه قدر بزرگ شده ام را به پدر بُزرگم نشان بدهم .

داستان «همیشه دیر می رسد» نویسنده «تسلیم شیخ» مترجم «سمیرا گیلانی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

samira gilanii

بلوایی در بیمارستان به پا بود. یکی می رفت و یکی می آمد. هیچ کس به دیگری توجهی نمی کرد و هر کس فکر نجات جان خودش بود. یکی نفس می کشید و یکی می مرد. یکی به دیگری می خورد و ببخشیدی می گفت و می رفت. انگار امروز وضع بیمارستان مثل تالار عروسی بود. همه برای خوردن می آیند و یه چیزی می خورند و می روند. اوضاع بیمارستانهای دولتی همین است. هر کس وارد می شود سریع معاینه می شود و نسخه اش را می نویسند و می رود سراغ کارش.

داستان «طناب» نویسنده «کاترین آن پورتر» مترجم «حانیه دادرس»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

hanie dadrasاز زمان نقل مکانشان به روستا سه روز می‌گذشت. مرد در حالی که سبدی از مواد غذایی و همچنین بیست و چهار متر حلقه طناب با خود حمل می‌کرد، به روستا برگشت. زن که دستش را با روپوش سبز رنگش پاک می‌کرد، به دیدارش آمد. موهایش پریشان بود و بینی‌اش از آفتاب سوختگی سرخ شده بود. مرد به او گفت که چقدر شبیه به زنان روستایی شده. خودش پیراهن طوسی رنگِ پشمی به تن داشت و کفش‌های سنگینش را غبار گرفته بود. زن با اطمینان اظهار داشت که او هم شباهت بسیاری به یکی از شخصیت‌های روستایی درون یک نمایشنامه دارد.

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692