داستان «شمایلی در قاب بیضی شکل» نویسنده «ادگار آلن پو» مترجم «پدرام مهرپور»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

pedram mehrpoor

کوشکی که ملازمم به خود جسارت داده و مرا وادار به ورود به آن کرده بود تا نگذارد در آن حال مستاصل مجروح شب را بیرون سپری کنم، آمیخته‌ای از وهم، عظمت و شکوه بود که مدت مدیدی در برابر رشته‌ کوه‌های آپنینی چهره در هم کشیده بود و در واقع چیزی از تخیل خانم رادکلیف کمتر نداشت. به نظر می‌رسید موقتاً و به تازگی تخلیه شده بود. در یکی از کوچکترین و کم ‌تجمل‌ترین آپارتمان‌های مبله‌ی آنجا مستقر شدیم که در یکی از دورترین برجک‌های ساختمان قرار داشت. دکوراسیونش  فاخر اما ژنده و عتیقه بود. دیوارهایش پوشیده از پرده‌ های نگارینی و آراسته به غنایم رزمی در اقلام و اشکال بسیار در کنار تعداد نامعمول کثیری از نقاشی‌های پرشور مدرن در قاب‌های اسلیمی طلایی گران‌قیمت بود.

داستان ترجمه«یک داستان خیلی کوتاه» نویسنده «ارنست همینگوی» مترجم«مهفام جاویدی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

mahfam javidi

بعدازظهری گرم در پادوا، آنها او را به پشت بام بردند و او می توانست از آنجا تمام شهر را ببیند. دود دودکش ها در آسمان دیده می شد. کمی بعد هوا تاریک شد و نورافکن ها پدیدار شدند. بقیه به طبقه ی پایین رفتند و بطری ها را هم با خود بردند. او و لوز صدای آنها را از بالکن پایین می شنیدند. لوز روی تخت نشست، در هوای گرم شب او خنک و تر و تازه بود.

داستان «قرار شام با قاتل» نویسنده «هری استین» مترجم «مهسا طاهری»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

mahsa teherri

ساعتی از وقت شام گذشته و هنوز برای جمعیتی که منتظر تئاتر بودند، خیلی زود بود. دو مرد پشت میز نزدیک در نشسته و تنها مشتری های رستوران لویگی بودند. غذایشان را خورده و حالا داشتند شراب می نوشیدند. نم نمک لب به شراب می زدند و پر واضح بود که منتظر کسی هستند چرا که زیاد حرف نمی زدند و نیم ساعت خسته کننده بود که بی حوصله به مردمی که هیچ کاری جز انتظار نداشتند، نگاه می کردند. پشت میزی در انتهای اتاق، پیشخدمت که گویی در حال انجام وظیفه ست، نشسته سیگار بلک می کشید و روزنامه می خواند.

«آخرین آدم» نویسنده «انتظار حسین» مترجم «سمیرا گیلانی»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

samira gilanii

الیاسف[1] آخرین آدم آن آبادی بود. او به معبود سوگند خورده بود: «ای معبود! من در کالبد انسان متولد شده ام و در همان کالبد خواهم مرد...» و تا آخرین نفس برای ماندن در کالبد انسان تلاش کرد.

داستان «بهِ ژاپنی» نویسنده «جان گالزورسی» مترجم «حانیه دادرس»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

hanie dadras

آقای نیلسون که فردی شناخته شده در شهر کمپدن هیل بود، به محض باز کردن پنجره‌ی رخت کن، طعم ناب، مطبوع و شیرینی را در انتهای دهانش حس کرد. همچنین زیر پنجمین دنده‌اش حس سبکی داشت. وقتی پنجره را می‌بست، متوجه درخت کوچکی درون باغچه‌ی میدان شد که شکوفه زده بود. ترموستات، دمای 60 درجه را نشان می‌داد. گفت:

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692