داستان «اشتباهی در بهشت کارگران» نویسنده «رابیندرانات تاگور» مترجم «سمیه آمارلوئی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 somayeh amarlooei

مرد هرگز اعتقادی به سودمندی صرف نداشت.

او که هیچ کار مفیدی نداشت، در خیال غرق می شد، مجسمه های کوچکی می ساخت از مردان، زنان، و قصرها، چیزهای زمینی ظریفی که رویشان با صدف های حلزونی تزیین شده بود. نقاشی هم می کرد. بنابراین تمام وقتش را برای چیزهایی که کاملاً بی فایده و غیر ضروری بود، هدر می داد. مردم به او می خندیدند. گاهی با خود عهد می کرد که  اوهام را از خود دور کند، اما خیالات در ذهنش ادامه پیدا می کردند.

داستان «سیاه و سفید» نویسنده «تولگا گوموشآی» مترجم«امیر بنی نازی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 amir bani nnaazi

گاها پُل گالاتا سیاه و سفید می شود . همراه با آن انسان هایی که هم روی پُل هستند . خلیج هم ، چشم انداز استانبول قدیم هم . هیچ کسی از این مساله شگفت زده نمی شود . طعمه را جا میذارند ، عقب عقب می آیند ، قلاب ماهیگیری را به دریا پرتاب می کنند . پُک عمیقی به سیگارش می زند . سیگاری که بر لب دارد ، دارد تمام می شود ، خاکسترش بر زمین افتاده پخش می شود .

داستان «گذرگاه قبرستان» نویسنده «لئو راستِن (ملقب به لئوناردو کیو راس)» مترجم «علیرضا دوست حق»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 alireza doosthagh

ایوان مردی کم جثه و ترسو بود، آنقدر ترسو که اهالی محل او را "جوجه" صدا می زدند، و یا او را با لقب "ایوانِ کم مصرف" دست می انداختند. ایوان هر شب در مهمانسرای کنار قبرستان توقف می کرد. ایوان هیچوقت برای رسیدن به کلبه ی متروک خود که در سمت دیگر بود از قبرستان نمی گذشت. گذرگاه قبرستان راه او را خیلی کوتاه تر می کرد اما او حتی در نور کامل ماه هم از آن مسیر نمی رفت.

داستان «باغ وحش عنکبوت ها» نویسنده «پیتر دی نیوروِلی» مترجم «مهسا طاهری»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

mahsa teherri

اولش جانسون فکر کرد شوخی ای بیش نیست.در جاده سرعت گرفت.تابلوی خشک و خالی از دور مثل لکه بود.اما همان یک کلمه کار خودش را کرد.سرعتش را که کم کرد،لکسوس روی شانه خاکی جاده تلوتلو خورد.از آینه عقب می توانست خوب ببیند.تابلو روی یک چوب دورتر از شانه صاف جاده تعبیه شده بود.

داستان «کودکی» نویسنده «تولگا گوموشآی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 amir baninazii

در زندگی اش نخستین باری است که از دیوار پارکی رد می شود که پایین آن مُزین به گُل های رنگارنگ و بوهایشان هست ، او را می توانست به روزهای خوش دوران کودکی که پُشت سر گذاشته در باغچه باشگاه کازینو ببرد . الان هم لحظه ای در زمانی پُشت سر هم ، فی الفور در ابتدای راه در میانه پرده نور چراغ ، قیافه شش سالگی او را نشان می داد . به طور خلاصه نور چراغ او را مثلا با شورت چهار جیب ، تی شرت سفید با طرح میکی موس و کفش آبی اش در خاطرش زنده می کرد .

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692