از زمان نقل مکانشان به روستا سه روز میگذشت. مرد در حالی که سبدی از مواد غذایی و همچنین بیست و چهار متر حلقه طناب با خود حمل میکرد، به روستا برگشت. زن که دستش را با روپوش سبز رنگش پاک میکرد، به دیدارش آمد. موهایش پریشان بود و بینیاش از آفتاب سوختگی سرخ شده بود. مرد به او گفت که چقدر شبیه به زنان روستایی شده. خودش پیراهن طوسی رنگِ پشمی به تن داشت و کفشهای سنگینش را غبار گرفته بود. زن با اطمینان اظهار داشت که او هم شباهت بسیاری به یکی از شخصیتهای روستایی درون یک نمایشنامه دارد.
چت از طریق واتساپ