فالگیر
من هر وقت از آن سمت عبور میکردم، جیوتیش را همیشه میدیدم که میان جمعیتی انبوه نشسته و خطهای کف دست مردم را میخواند و آنها را از قسمت و سرنوشتشان آگاه میکند.
یک روز من هم میان جمعیت رفتم ولی تا نوبت من رسید، خیلی دیر شده بود و همه جا تاریک. او رو به من کرد و گفت:
« فردا بهت میگم حتما بیا. میبینمت فردا.»
روز بعد وقتی آنجا رسیدم دیدم کسی که قسمت بقیه را از کف دستشان میگفت، با خطوط قسمت خود ناآشنا بوده ...!
او امروز صبح از این دنیا کوچ کرده بود.
جنازه
او شاعر و ادیب معروف زبان اردو بود و در تمام زندگی خود برای پیشرفت و نشر زبان اردو تلاش زیادی کرده و در مورد اهمیت زبان مادریش صدها مقاله نوشته بود. روزی ناگهان مرگش فرا رسید. دو ماه بعد از فوتش فرزندانش کتابهایش را بیرون گذاشتند. چندین کتابخانه پر از کتاب بود. همسایگان دورتا دور کتابخانه ها دست به سینه ایستاده بودند و فرزندانش آماده میشدند تا وسایل پدر را به سمساری ببرند. آن وسایل اکنون به کار کسی نمی آمدند چون تمام آموزشهای او به زبان انگلیسی بود!