داستان «گذرگاه قبرستان» نویسنده «لئو راستِن (ملقب به لئوناردو کیو راس)» مترجم «علیرضا دوست حق»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 alireza doosthagh

ایوان مردی کم جثه و ترسو بود، آنقدر ترسو که اهالی محل او را "جوجه" صدا می زدند، و یا او را با لقب "ایوانِ کم مصرف" دست می انداختند. ایوان هر شب در مهمانسرای کنار قبرستان توقف می کرد. ایوان هیچوقت برای رسیدن به کلبه ی متروک خود که در سمت دیگر بود از قبرستان نمی گذشت. گذرگاه قبرستان راه او را خیلی کوتاه تر می کرد اما او حتی در نور کامل ماه هم از آن مسیر نمی رفت.

داستان «باغ وحش عنکبوت ها» نویسنده «پیتر دی نیوروِلی» مترجم «مهسا طاهری»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

mahsa teherri

اولش جانسون فکر کرد شوخی ای بیش نیست.در جاده سرعت گرفت.تابلوی خشک و خالی از دور مثل لکه بود.اما همان یک کلمه کار خودش را کرد.سرعتش را که کم کرد،لکسوس روی شانه خاکی جاده تلوتلو خورد.از آینه عقب می توانست خوب ببیند.تابلو روی یک چوب دورتر از شانه صاف جاده تعبیه شده بود.

داستان «کودکی» نویسنده «تولگا گوموشآی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 amir baninazii

در زندگی اش نخستین باری است که از دیوار پارکی رد می شود که پایین آن مُزین به گُل های رنگارنگ و بوهایشان هست ، او را می توانست به روزهای خوش دوران کودکی که پُشت سر گذاشته در باغچه باشگاه کازینو ببرد . الان هم لحظه ای در زمانی پُشت سر هم ، فی الفور در ابتدای راه در میانه پرده نور چراغ ، قیافه شش سالگی او را نشان می داد . به طور خلاصه نور چراغ او را مثلا با شورت چهار جیب ، تی شرت سفید با طرح میکی موس و کفش آبی اش در خاطرش زنده می کرد .

داستان «تپه‌هایی به سانِ فیل‌های سفید» نویسنده «ارنست همینگوی» مترجم «حانیه دادرس»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 hanie dadras

تپه هایی که در آن سمتِ دره‌ی اِبرو قرار داشتند، مرتفع و سفید بودند. در این سو، نه سایه‌ای دیده می‌شد و نه درختی. ایستگاه درست بینابینِ دو خط راه آهن زیر ضلِ آفتاب قرار داشت. نزدیک ایستگاه، سایه‌ی داغی از یک ساختمان احساس می‌شد و پرده‌ای که از ساقه‌های بامبو درست شده بود، از بالای درِ کافه آویزان شده بود تا مانع ورود مگس‌ها شود. مرد آمریکایی و دختری که همراهش بود آن سوی ساختمان، زیر سایه‌ای پشت میز نشستند. هوا بسیار گرم بود و تا شهر بارسلونا چهل دقیقه باقی مانده بود. قرار شد به مدت دو دقیقه در این تقاطع توقف کنند تا پس از آن راهی مادرید شوند.

داستان «رازی میان دو نفر» نویسنده «کوانتین رینولدز» مترجم «فاطمه قرائی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

fatemeh gharaei

 مونترال شهر بسیار بزرگی است، ولي مثل همه شهرهاي بزرگ، چند خيابان بسيار کوچک دارد. خيابان‌هايي مثل پرَنس ادوارد که به طول چهارخانه است و به بن بست ختم مي‌شود. هيچ کس به خوبي پي ير دوپین خيابان پرَنس ادوارد را نمي‌شناخت، چون سي سال مي‌شد که او در اين خيابان براي خانواده‌ها شير مي‌برد.

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692