آن دو پسر جوان خوش خط و خال لاف زنِ شُل کن سفت کن سوار بر ماشین بنز پاگذاشته روی گاز در جاده ی کم رفت و آمد انبارسر به تاخت و تاز درآمده بودند و عزراییل روی سقف ماشین چمباتمه زده بود و دم به دم به ساعتش نگاه می کرد. درختان از چپ و راست جاده با هول و ولا به پشت سر فرار می کردند و تابش نور پیدا و ناپیدا، آسمان لاجوردی بود و پشت درخت ها و خانه های ویلایی و روستاییِ لسکوکلایه، آنجا دریا بود که دیده نمی شد. اسب های شکم گنده در مزارع درو شده ول و ویلان بودند. از ضبط صوت آهنگ محبوبم در آغوشم پخش می شد.
چت از طریق واتساپ