داستان «معجزه» نویسنده «روناک سیفی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

zzzz

با صدای اذان که از دور به گوش می‌رسید بیدار شد به خودش نهیب زد در این یکی دو ماه که آمده تو این اتاق، اولین باری است با صدای اذان بیدار می‌شود لابد خواست خدا بوده. بلند شد روسری سر کرد و رفت حیاط. آب حوض یخ بسته بود و لامپ نیم سوز روشنایی ضعیفی به حیاط داده بود.

داستان «سرفه های اکبر آقایی» نویسنده «محمدعلی وکیلی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

seyed mohamad vakili

یک هفته بعد از اینکه کرونا وارد ایران شد،کوچه ما یک میهمان ناخوانده داشت.آن شب از شدت حساسیت نسبت به این موضوع وکنجکاوی خاصی که همیشه این مواقع سراغ من می آید تا صبح بیدار ماندم ،هر کسی که توی کوچه ما ازوروداین میهمان ناخوانده به خانه قاسم آقا و صدیقه خانم خبردارمی شد،همین وضعیت بیقراری من را داشت،همسایه ها همدیگر را صدا می کردند ویک به یک از ماجرا اظهار تاسف می کردند.

داستان «برای مدتی کوتاه» نویسنده «مریم رستمی لامشکن»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

maryam rostami lamesh

فصل یک

     عرق را از روی پیشانی اش پاک میکند ...بالاخره تمام شد ...از دور نگاهی می اندازد لبخند میزند ...آماده است...کشتی بزرگ است و زیبا،مناسب است برای نقشه ای که در سر دارد...  

   پسر را می شناختند تمام مردم شهر...اگر حرفی میزد حتما راست بود ...گویی دروغ در سرشت او راه نیافته بود...

داستان «پژواک» نویسنده «محمود خلیلی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

khaliliراهروي بيمارستان شلوغ و پر رفت و آمد است. پرستاران تلاش دارند به تعداد بيش‌تري از مجروحان سركشي كنند. بعضي‌ها سرپايي پانسمان مي‌شوند. يك زن خبرنگار دست دختر كوچك هفت – هشت ساله‌ را گرفته و مي‌خواهد با او مصاحبه ‌كند. دخترك در حالي كه اشك‌هايش سرازير است، با هق هق مي‌گويد:

داستان «جادوی قلب مهربان» نویسنده «کوثر یارمحمدی» کلاس پنجم از اصفهان

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

kosar yarmohamadi

یکی بود یکی نبود در روزگاران قدیم در شهری کوچک و زیبا به اسم مهربانی با مردمانی بسیار خوش قلب و مهربان، دختری با چشمانی زیبا و موهایی طلایی و درخشان زندگی میکرد. همه ی مردم شهر از لبخندهای دخترک آرامش میگرفتند. 

داستان «دوست خیالی» نویسنده «مرتضی فضلی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

morteza fazlii

مادربزرگ گفت: وقتی که دیدمش، هنوز مکتب رو نشده بودم. توی سرداب، پشت قفسۀ نان های فتیر بود. کوچک و لاغر و نحیف، با چشمان گرد و مشکی. ترسیده بود. دستش توی دست هایم می لرزید. او را بغل کردم وآوردم زیر کرسی. کنار مادرم خوابم برد.

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692