یک، دو، سه! چهار را با شک شمرد، به پنج نرسیده آرام گفت «شایدم بیشتر! حداقل دو هفته باید تموم بشه...» درد تا مغز استخوان هایش دوید، چهره اش را در هم فشرد. بقیه ی حرفش را تمام نکرد که بگوید « تا اون موقع کی مرده ست کی زنده! »
چت از طریق واتساپ
یک، دو، سه! چهار را با شک شمرد، به پنج نرسیده آرام گفت «شایدم بیشتر! حداقل دو هفته باید تموم بشه...» درد تا مغز استخوان هایش دوید، چهره اش را در هم فشرد. بقیه ی حرفش را تمام نکرد که بگوید « تا اون موقع کی مرده ست کی زنده! »
خوب یادم هست در کودکی چه در تابستان و چه زمستان خوندماغ میشدم و به خاطر مشکلی که در گوارش داشتم نمیتوانستم گوشت قرمز مصرف کنم. همیشه با مشکل کمخونی و رقیقبودن خون مواجه بودم.
چشمهایش توی نور تابیده به زیرشیروانی محقر باز شدند، لحظاتی گذشت تا دنیا را دوباره باور کند،قصه ی مکرری که هر صبح در کمال ناباوری در آن به نقش خود بیدار میشد. انگار همیشه رازی در کار بود. شکل مثلثی زیر شیروانی فضا را بازتر نشان میداد.
دیروز صبح زود , صدای داد و بیداد از ساختمون رو به رویی بلند شد . چای پر رنگم رو شیرین کردم و رفتم جلوی پنجره . پرده رو کنار زدم و پنجره رو باز کردم . عرض کوچه ی باریکمون شاید به یک متر برسه و خونه های کوچیک خیلی به هم نزدیکن .
در باورم نمی گنجید که توان این کار را ندارد و الّا پریدن از روی یه پاره آجر کار دشواری نبود. بازیچه خوبی برای بچه ها شده بود. وقتی بچه ها دوره اش می کردند، از او می خواستند که از روی پاره آجر بپرد. در قبال این کار مبلغ ناچیزی به او می دادند و گاهی هم نمی دادند.