داستان «شاید این‌طور بهتر باشد» نویسنده «امیررضا بیگدلی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

amirreza bigdeli

آتوسا تا چشم‌هایش را باز می‌کند، می‌گوید: «تمام رؤیاهام دود شد و به هوا رفت.» من روی تخت، کنارش، می‌نشینم و با لبخند به او می‌گویم: «صبح به‌خیر عزیزم.» اما او سر می‌چرخاند و به بیرون نگاه می‌کند. در جوابِ من، می‌گوید:

داستان «نافرجام» نویسنده «محمدعلی وکیلی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

seyed mohamad vakili

کریم

صدای پای  پاییز برام حس تلخی داره!شاید به خاطریاد آوری خاطرات تلخ و شیرین  فصل مدرسه ها باشه ! پاییز امسال  اما از همیشه تلخ تر و نا شاد تره، نمی دونم چرا احساس پوچی عجیبی دارم؟شاید به خاطر اینکه جوجه هام را شمردم ومی بینم که بعد از بیست سال درس خواندن تازه هیچی نیستم

داستان «تقصیرهای دو طرفه، یک مقصر دارند!» نویسنده «محمدسعید جلالی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

saeid jalali

دل‌ها لک می‌زننــد پشت اخم‌هایی که می‌بینید، پشت عاشقانه‌ی بلندی که نمی‌بینید! گاهی دل هر کسی برای شنیدن حرف‌هایی تنگ می‌شود که مثل گیاه رویش عشق دارد! اما بی‌نهایت سخت است وقتی همه‌ی حرف‌هایت را بزنی و بعد بفهمی آدمی که برایش دل خالی می‌کردی لالـش گرفته است و بی‌جوابی؛ نهایت عجز همین‌ جا است؛ آنقدر عاجزی که برای دلت گریه‌ات می‌گیرد!

داستان «مستور» نویسنده «مرتضی فضلی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

morteza fazlii

توی خیابان شاهپور روی نیمکت، رو به پارک جلوی در بیمارستان اپیدی نشسته بودیم. دیوانه روی چمن های پارک ورجه وورجه می کرد. توی هوا می پرید، دستش را بالای سرش می برد و انگار می خواست چیزی را توی هوا بگیرد. مهیار گفت:

داستان «آپ خان اُپَخش» نویسنده «تارا استادآقا»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

zzzz

از آن جائی که کنده شده‌ام به درون حجم غلیظی از تاریکی قدم می‌گذارم. زیر پاهایم ریگ‌های روانی در جریانند که گرمند. کمی از نورهای چشمک زن مهتابی را رد کرده‌ام. هر چه بیشتر نزدیکشان می‌شوم، دورتر می‌شوند اما می‌توانم ردشان کنم و جایشان بگذارم. می‌دانم چیزی درونم کم شده است. سایه‌ی دوم را که هیچ وقت اسم‌دار نشد، از دست داده‌ام.

داستان «یک اتفاق معمولی» نویسنده «مهناز پارسا»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

mahnaz parsa

مینی بوس به آرامی در دل جاده حرکت می کرد و دشتهای سبز و کوههای خاکستری را به سرعت پشت سر می گذاشت. آقا معلم کنار راننده روی صندلی جلو نشسته بود و مشغول گپ زدن با راننده بود و گاهی نگاهی به بیست نوجوانی می انداخت که با موهای کوتاه و قد های تقریبا اندازه ی هم، با تی شرت های رنگی و شلوارهای خاکستری تمیز و اطو زده روی صندلی های مینی بوس نشسته و مشغول گپ زدن با هم بودند.

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692