پسری که به سمت بوفه دانشکده می آید تا طبق معمول چای و کلوچه ساعت 9:30 صبحش را بخورد حدس می زنم به زودی از من خواستگاری کند.
چت از طریق واتساپ
پسری که به سمت بوفه دانشکده می آید تا طبق معمول چای و کلوچه ساعت 9:30 صبحش را بخورد حدس می زنم به زودی از من خواستگاری کند.
با متر روی دوشم و دوربین توی دستم، در حالی که چشمانم از اشکِ خندهها خیس بود زدم بیرون: «خیال دارم این بار یه عکس توپ بگیرم و بزنم تو گوش رکورد فروش قبلی.» مریم خندید: «خدایی میگی بزنم تو گوشش، یاد کنکور دادنت میافتم.
... به تندی از اتاقم خارج میشوم. اصلا عادت به صبحانه خوردن ندارم و همیشه گرسنه سر کار میروم اما امروز بیش از حد گرسنهام، بنابراین سمت آشپزخانه میروم تا چیزی بخورم. اما نه، خیلی دیر است و اگر به موقع نرسم، مطمئنا اخراج خواهم شد.
یکی باید حساب فرمانده را می رسید. ما هر سه روی این موضوع اتفاق نظر داشتیم اما، در انجام این امر یک مشکل وجود داشت
گفت « تا جا پارک پیدا کنم طول می کشه » گفتم «همین جا پیاده می شم.» دنده کم کرد و بین شلوغی خیابان زد کنار و سریع گفت «برو داخل پاساژو خوب بگرد شاید چیزی دیدی و چشمت رو گرفت.»