داستان «احمد» نویسنده «تولگا گوموشآی» مترجم «پونه شاهی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

poooneh shahi

یک روزکاری از ماه  دسامبربود. آسفالت ها درب و داغان، ترافیک سنگین، سطل زباله ها لبریز، با همه ی این ها احمد  تند حرکت کردنش را حس نمی  کند.کلا" مدت زیادی ست که هیچ چیزی را حس نمی کند.

داستان «دراز کشیدن بر تخت» نویسنده «گیلبرت کیث چسترتون» مترجم «فاطمه برزگر»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

negar barzegarروی هم رفته دراز کشیدن بر تخت می تواند تجربه عالی و بی نظیری باشد اگر آدم مداد رنگی بلندی داشت تا بتواند روی سقف طرحی بکشد. اما این چیزی نیست که بشود درمغازه لوازم خانگی پیدا کرد.

داستان «روز خوب آنیتا» نویسنده «الیزابت لایرد»؛ مترجم «اسماعیل پورکاظم»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

esmaeile poorkazemامروز روزی خوب برای «آنیتا» است. نگاهی به صورتش در آئینه می‌اندازد و با خودش می‌گوید: «می‌توانم هنرپیشه‌ای مشهور بشوم، می‌دانم که می‌توانم.» نامه‌ای را از کیف‌دستی‌اش بیرون می‌آورد و مجدداً شروع به خواندنش می‌کند: «دوشیزه روسیلی عزیز، لطفاً  ساعت 10صبح سه‌شنبه به استودیو فیلمبرداری تشریف بیاورید تا آقای «استین» با شما مصاحبه کنند.»

داستان «جزیره تینکرها» نویسنده «استفن رابلی»؛ مترجم «اسماعیل پورکاظم»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

esmaeile poorkazemماجرا در ماه نوامبر (آبان) سال 1798 میلادی در شهر زیبای لندن پایتخت کشور انگلستان رُخ داده است. "جنی تینکر" چهارده ساله است. او و پدرش "سام" در بازارچه "کوئینت گاردن" کار می‌کنند. آن‌ها میوه و سبزیجات می‌فروشند. خانواده "تینکر" هر روز صبح خیلی زود از خواب برمی خیزند و به سختی تا دیر هنگام کار می‌کنند.

داستان «پرواز تک شاخ» نویسنده «جسیکا گاناواردینا»؛ مترجم «اسماعیل پورکاظم»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

"سارا" یک تک شاخ بود امّا او یک تک شاخ خیلی خاص به حساب می‌آمد لذا قبیله‌اش به او به عنوان یکی از با ارزش‌ترین و زیباترین مخلوقات جهان هستی می‌نگریستند. "سارا" دارای دو عدد بال نیز بود که می‌توانست با آنها پرواز کند. بال‌هایی بسیار بزرگ ولی نازک و سبک به رنگ مهتاب که او را قادر به صعود از هوا می‌کردند. بدن سفیدش روزها در برابر نور خورشید می‌درخشید و شب‌ها در نور ماه و ستارگان تلألو داشت.

داستان «آن دختر» نویسنده «سعادت حسن منتو» مترجم «سمیرا گیلانی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

samira gilani

ساعت چهار شده بود اما آفتاب چنان شدتی داشت که انگار دوازده ظهر است. روی بالکن آمد و به بیرون نگاه کرد. دختری را دید که برای نجات از گرمای آفتاب سوزان در سایه درختی نشسته بود. پوستش سبزه بود آنقدر سبزه که انگار بخشی از سایه درخت بود. سریندر وقتی نگاهش کرد، احساس کرد دلش میخواهد او را بغل کند، در حالی که در چنین هوایی کسی نمیتواند چنین چیزی طلب نماید.

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692