باری چنان اتفاق افتاد که پسر یکی یکدانه زنی بیوه در گذشت و همه خانواده را در سوگی بزرگ و فقری شدید باقی گذاشت. مادر اندوهناک سیاه پوشید، رفت و برمزار پسرش نشست، گریه ای بی التیام و خونین دل سر داد.
چت از طریق واتساپ
باری چنان اتفاق افتاد که پسر یکی یکدانه زنی بیوه در گذشت و همه خانواده را در سوگی بزرگ و فقری شدید باقی گذاشت. مادر اندوهناک سیاه پوشید، رفت و برمزار پسرش نشست، گریه ای بی التیام و خونین دل سر داد.
خانهای قدیمی در قسمت بالای یک خیابان وسیع و طولانی قرار داشت. بسیاری از مردم قدمت این خانه قدیمی را به بیش از سه قرن تخمین میزدند. این موضوع از آنجا نشئات میگرفت، که چنین تاریخی را بر روی یکی از ستونهای چوبی جلو آن حکاکی کرده بودند.
آلن آستِن، با ترس و تَلواسهی یک بچهگربه، از پلکان بسیار تاریک و پُرصدای خانهای در خیابان پِل بالارفت و هنگامی که پا روی پاگردِ انتهای پلهها گذاشت، زمانی دراز، در آن ظلمات، چشمهایش را چرخاند و گَرداند تا سرانجام اسمی که دُمبالش میگشت را روی یکی از درها دید که به صورتی مبهم و نه چندان آشکار نوشته شده بود.
پدر و مادرم تصمیم گرفتند مدتی مرا نزد عمویم بفرستند. احساس میکردند این کار ممکن است به تربیتم کمک کند.
با چهار لیرهای که از بیل زدن باغ هتل بدست آورده بود کاملاً" مست شده بود. او یک نجیب زادۀ جوان را که از مسیر پایین میآمد دید و به شکل مرموزی با او صحبت کرد. نجیب زادۀ جوان گفت که هنوز چیزی نخورده است ولی به محض اینکه ناهارش تمام شود آمادۀ رفتن است یعنی حدوداً" بین 40 دقیقه تا یک ساعت دیگر.
در زمانهای قدیم پادشاهی بسیار عاقل، باهوش و خردمند زندگی میکرد. او از یک موهبت بسیار ویژه برخوردار بود و آن اینکه میتوانست زبان تمامی حیوانات را بفهمد امّا چگونگی کسب چنین موهبتی بر هیچکس روشن نبود.