داستان «تسلی» نویسنده «آوِدیک ایساهاکیان» مترجم «اِمیک اَلکساندری»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

emik aleksandri

باری چنان اتفاق افتاد که پسر یکی یکدانه زنی بیوه در گذشت و همه خانواده را در سوگی بزرگ و فقری شدید باقی گذاشت. مادر اندوهناک سیاه پوشید، رفت و برمزار پسرش نشست، گریه ای بی التیام و  خونین دل سر داد.

او از صبح تا شام  و از شام تا پاسی از شب گرسنه و تشنه، خرد و شکسته زیر بار غم سنگین نشسته بود. گاه گداری فقط از جایش برمی خاست تا آتش زیر خاکستر را روشن سازد که از آن دودی باریک حلقه حلقه  بالا می رفت، بر فراز روستا پخش می شد و وارد کلبه ها می گشت.

روستاییان  به هم می گفتند: «زن بی چاره، به چه سوزی گرفتار شد.»

و ریش سفیدان پرتجربه روستا گرد هم  جمع شدند، به آرامگاه نزد زن غصه دار آمدند و به او گفتند: «گریه دیگر بس است، ای زن بی نوا. گم گشته ات را با گریه باز نمی گردانی. این رسم دنیا است، زاده شده ایم و باید بمیریم. آن کس که بتواند زنده بماند و نمیرد بگذار به خودش ببالد. ما به مرگ تعلق داریم و مرگ متعلق به ما است. باید با خواست واراده دنیا آشتی کنیم.»

       ریش سفیدان پر تجربه با پیشانی هایی سرد و پر چروک سخنانی بدین منوال گفتند، لیکن مادر سوگوار سرش را بالا نگرفت و تلخ تر و بی التیام تر گریه کرد.

 

متمولان روستا گرد هم  جمع شدند، نزد مادر دلشکسته آمدند و به او گفتند: «دیگر بس است، گریه نکن، ای زن بی نوا. مردگان می میرند و زندگان باید زندگی کنند. نوه های یتیمت می خواهند زندگی کنند. به خانه برگرد، اجاق خانه ات را روشن کن، نوه هایت را به دور خود جمع کن، از آنها مراقبت کن، بزرگشان کن. زمانی آنها جای پدرشان را خواهند گرفت. ما  نیز در و همسایه تو هستیم، غریبه نیستیم، کمکت می کنیم، رسیدگی می کنیم. خودت را التیام  ده و به خانه برگرد.»

اما مادر سوگوار به آنها گوش نداد، سرش را بالا نگرفت و دوباره ناامیدتر و جگرسوزتر گریه کرد و گریه کرد.

در این حین مسافری از میان روستا  عبور می کرد. صدای گریه  دل سوخته  را شنید، قلبش ازغم  لبریز  گشت و پرس و جو کنان به روستائیانی که  اطراف مادر جمع شده بودند،  نزدیک شد.

 سپس آن رهگذر بر زمین زانو زد و خم شد، دستان زن ناامید را بوسید و از صمیم  قلب گریه کرد.

آن زمان مادر داغدار سرش را بالا گرفت، چشمان خونبارش را پاک کرد و احساس کرد که گویی کسی بار سنگین خرد کننده بر روی دوش هایش را  اندکی سبک تر کرد.

 به پا خاست و با بارقه ای از امید به سوی اجاق خاموش  کاشانه اش رهسپار شد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

داستان «تسلی» نویسنده «آوِدیک ایساهاکیان» مترجم «اِمیک اَلکساندری»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692