باید امتحانش میکردم باید به درستی حرفهایش پی میبردم. مگر تنها با حرف و سخن میشد از درستی آنچه در فکر و اندیشهی کسی میگذشت آگاه شد؟ چگونه میتوانستم اینها را بفهمم؟
چت از طریق واتساپ
باید امتحانش میکردم باید به درستی حرفهایش پی میبردم. مگر تنها با حرف و سخن میشد از درستی آنچه در فکر و اندیشهی کسی میگذشت آگاه شد؟ چگونه میتوانستم اینها را بفهمم؟
صورت او، میل و عطش پشت سبزفام چشمانش، این زن دوست داشتنی تا کی با من خواهد بود؟ چه زمانی دیگر در تاریکی اتاق خواب پدیدار نخواهد شد آن دم که چراغ را خاموش میکنم تا بخوابم؟ چون تازه آن موقع است که خندهی مرموزش، خندهای که بوی عطرش را میدهد، سراغ من میآید
روبرویم نشسته است. چهره لاغر و رنگ پریدهاش ترحم هر کسی را بر میانگیزد. عینک نمره بالایش این دلسوزی را افزایش میدهد. پرونده را باز میکنم.
رقص دانه های برف اگرچه بی صداست اما هردانه اش سینه ی سخت زمین را چنگ می زند و رد این زخم های سفید گاهی ماه ها از چشم خورشید، مهربان رفیق زمین هم دور می ماند.
دستم را می برم لای قفسه های فروشگاه. و با نوک انگشتانم بسته های رنگی بیسکوییت ها را لمس می کنم.بعضی هاشان اتیکت تخفیف خورده اند .از لای جعبه های رنگ رنگی شان ، یکی را می کشم بیرون، نوشته ی روی بسته را می خوانم و دنبال تاریخ انقضا می گردم،
دستهایم را که اندازهی یک زمستان سرد است، در جیب پالتوی سیاهم فرو میبرم. قفلِ هجرت به همهی دلبستگیهایم زده، بغضی فرو خورده گریبانم را میگیرد. چشمهایم تمنای اشک دارد...
برای دیدن و خرید خانه همراه شاگردبنگاه وارد آسانسور ساختمان میشویم.