در کنارم نشسته ای و شکمت آماس کرده. به قول خودت حاملگی کارت را ساخته. نگاهت می کنم، گرم لبخندت در قرمز گیلاس، سپید ابر و خنکای باد به صورتم می خورد. از کدام راه آمده بودی؟ آن شب باران آمد و خیس دیوارها، نم به شانه های خسته مان زد.
چت از طریق واتساپ
در کنارم نشسته ای و شکمت آماس کرده. به قول خودت حاملگی کارت را ساخته. نگاهت می کنم، گرم لبخندت در قرمز گیلاس، سپید ابر و خنکای باد به صورتم می خورد. از کدام راه آمده بودی؟ آن شب باران آمد و خیس دیوارها، نم به شانه های خسته مان زد.
وقتی امیر توی گیس های نرگس چنگ انداخت، هردویشان فکر کردند که بچه دار شدنشان واقعا یک اشتباه بود. فرهاد داد زد :" کسی مجبورت نکرده بمونی. بچه رو بده من و برو به درک" بچه نه ماهه توی بغل نرگس جیغ می کشید. نرگس با صورت آشفته و غرق اشک گفت:" کثافت".
قطره های باران، هر لحظه محکم تر از قبل خود را به تن عریان شیشه می کوبند. گویی قصد این دارند در زیرزمین نمور خانه پنهان شوند. سر از روی بالش برمیدارم و از پشت پنجره به تماشای باران می نشینم. گلهای شمعدانی، زیر باران قد خم کرده اند و حوض کنج حیاط، لبریز از آب شده و ماهی های قرمز را به جنب و جوش واداشته.
پرتاب می شدم و دوباره روی دو دستش می نشستم، سعی می کردم میان خنده هایم فاصله بیاندازم، نباید تمام اشتیاقم را نشان می دادم چون احتمال اینکه زودتر از قلمدوش پدر و آن بالا و پایین شدن ها به روی زمین منتقل شوم،
ساعت دوازده و سی که می شد همه مان می دانستیم او هم می آید. شاید هم همیشه می آمد و آنجا روی کپه ی خاک هایی که از ساختمان ریزانده بودیم ،کنار فرقونی که چرخ هاش را بالا داده بود و دمر روی ماسه ها و بلوک ها می خوابید، می نشست.