• خانه
  • داستان
  • داستان «حیات وحش آدم‌ها» نویسنده «رویا طلوعی»

داستان «حیات وحش آدم‌ها» نویسنده «رویا طلوعی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

roya tolooei

هوا به شدت گرم بود و آفتاب کشنده. بیشتر حیوانات برای در امان ماندن از گرما به سایه درختان و آب رودخانه پناه برده بودند. تنها حیوانات جان سخت که خشکی یا آب برایشان فرقی نداشت کروکودیل­­ها بودند.

مریم خیره شده بود به تلویزیون و داشت مستند حیات وحش آفریقا را می دید. دو شب می‌ شد چشم روی هم نگذاشته بود. هر چه تلاش می کرد تمام تمرکزش به تلویزیون باشد کمتر موفق می شد و صداها را یک خط در میان می شنید. او مدیر گروه رشته تاریخ در دانشگاه تهران بود، قرار بود به زودی در جلسه رسمی به عنوان رئیس جدید دانشکده معرفی شود. مریم کم سن و سال‌ترین استاد ولی از پرافتخارترین‌های دانشکده بود.

 کروکودیل­ها صبورترین حیوانات جنگل آفریقا بودند که می توانستند دو سال غذا نخورند و با این حال زنده بمانند در نتیجه برخلاف حیوانات دیگر آنها خود را برای غذا به آب و آتش نمی زدند بلکه طعمه­های خود را در بهترین لحظه­ای که پیش می آمد شکار می کردند.

آقای دکتر مشکینی  از همکاران مریم بود که بیست و شش سال سابقه تدریس داشت. او ازدواج نکرده بود و با مادر پیرش زندگی می کرد. از علایق آقای دکتر مشکینی قاب عکس­هایی بود که از روسای سابق دانشکده بر دیوار تالار اجتماعات دانشکده ادبیات و علوم انسانی  آویزان بود. صاحب برخی از این عکس­ها دوستان او بودند که حالا بازنشسته شده بودند. او اعتقاد عجیبی به جاودانگی این عکس­ها داشت و همیشه به مریم می گفت آنچه از ما در تاریخ می ماند همین­هاست.

سنگین وزن ترین حیوانات این جنگل که وزنشان به هزاروپانصد کیلوگرم می رسید اسب های آبی بارانداز بودند. این اسب­ها گیاهخوار بودند و با وجود اینکه بسیار آرام به نظر می رسیدند از خطرناکترین حیوانات بودند.

از نظر مریم زیباترین جای دنیا همین جنگل حیوانات بود چرا که زندگی به معنای واقعیش جریان داشت بدون هیچ ترسی برای مرگ. مریم شیفته تاریخ بود. او از تاریخ یاد گرفته بود که باید در برابر ظلم معترض بود تا مانع از تکرار سلسله اش شد. مریم تاریخ را از همان دوره مدرسه دوست داشت. مادرش معلم تاریخ یکی از دبیرستان‌های اهواز بود. پدرش را هرگز ندیده بود. تمام نمره­های تاریخ مریم عالی بود، او از ممتازان تاریخ در تمام دوران تحصیلش بود.

در این هوای گرم کشنده سنگین وزن­ترین اسب آبی بارانداز که سین نام داشت بهترین جای رودخانه یعنی عمیق ترین جا را از آنِ خود کرده بود و هیچ اسب آبی دیگری جرات نداشت جای او را بگیرد. چهار سال بود وضع به همین منوال بود و او رئیس بود چون قدرتمندتر از بقیه بود و دیگر همنوعان او با فاصله‌ایی دورتر از او در رودخانه می نشستند و او را تماشا می کردند و از ترس جانشان هیچ اعتراضی نمی کردند چرا که می دانستند هر که با سین درافتاد، ور افتاد. تنها اسب آبی بارانداز معترض به این وضعیت، میم بود که جوان ترین هم بود. میم از وقتی بالغ شده بود دیگر نمی توانست با این مسئله کنار بیاید او حق خودش و دیگر اسب آبی­ها  می دانست که بتوانند آب به همه جای پوست کلفتشان برسانند.

مریم یادش افتاد چند هفته پیش در تالار اجتماعات دانشکده مقاله­اش را که به زبان های مختلف در آنسوی مرزها ترجمه شده بود در سخنرانی که برای او ترتیب داده بودند ایراد کرده بود. او با صدای بلند مقاله اش را این گونه شروع کرده بود: تاریخ ظلمش را بر حیوان تکرار می کند و حیوان بر همنوع خود.

میم آنقدر از گرمای شدیدی که بر تنش می تابید کلافه شده بود که طاقتش طاق شد و خواست با نشان دادن آرواره‌هایش سین را بترساند. او می خواست برای یک بار هم شده تمام هیکلش را مثل سین در آب غوطه ور کند. ولی سین نه تنها نترسید بلکه برای نشان دادن قدرتش او را به مبارزه طلبید و میم هم با تکان دادن چندباره کله­اش به چپ و راست شجاعتش را نشان داد و مبارزه را پذیرفت.

و ادامه داده بود تاریخ ماندگار در ذهن را پیروزان جنگ نوشته­اند و مردان پیروزان این جنگ بوده­اند

مبارزه بر سر بهترین جای رودخانه آغاز شد. تماشاچیان اسب­های آبی بارانداز بودند و کروکودیل­ها که در قسمت کم عمق رودخانه نشسته بودند. هر دو اسب آبی تمام تلاششان را می کردند جوری حرکت کنند که

 پهلو به دندان رقیب ندهند. هر دو تا جایی که قدرت داشتند دهانشان را باز کردند و نزدیک هم شدند.

و ادامه داده بود جنگ چیزی نبوده جز به رخ کشیدن برتری دو رقیب. تاریخ ما پر از این جنگ­هاست.

 دندان­هایشان فک بالای همدیگر را پاره کرد و دهان­شان خونین شد. کمی از هم فاصله گرفتند و این بار مبارزه جدی­تر شد و با قدرت بیشتری به هم حمله کردند. سین ابتدا دندان­های وحشتناک بزرگش را به فک زیرین میم فرو کرد و بعد از چند ثانیه فک بالا را گرفت. آب رودخانه پر از خون شد. میم گیر افتاد چرا که آرواره­هایش بر اثر شدت فشار دندان­های سین قدرتش را از دست داد و در نهایت سین با نوک دندان­های تیزش خراش­هایی بر پهلوی میم کشید و او را از پا در آورد.

و ادامه داده بود پیروزی این برتری یعنی غلبه بر وجدان، عشق، فلسفه و هنر

همه اسب آبی­ها از میم روی برگرداندند و با فاصله‌ایی دورتر از قبل دور سین حلقه زدند و تماشایش کردند. سین پیروزمندانه در قلمرو وسعت یافته­اش نشست.

و ادامه داده بود انسان بدون این­ها یعنی حیوان.

 میم با از دست دان قدرتش دیگر اجازه نداشت نزدیک همنوعانش بماند. باید به قسمت کم­ عمق رودخانه می­رفت.

حاضرین در سالن همه برای مریم دست زدند.

میم می­دانست اوضاع با آن وضعیت جسمانی او وخیم­تر هم خواهد شد چرا که کروکودیل­ها منتظر از پا درآمدن کامل او خواهند نشست. میم توسط کروکودیل­های شصت دندان که همه چیز را حتی سنگ­ها را می توانستند خرد کنند چنان تکه پاره شد که تا طلوع صبح بعد کوچکترین اثری از او در جنگل باقی نماند.

دقیقا دو روز قبل ساعت ده صبح چهارشنبه هیجدهم اسفند ماه سال هزاروچهارصد بود که درِ اتاق مریم به صدا درآمد، مریم گفت بفرمائید، دکتر مشکینی وارد شد، سلام کرد و در را پشت سرش بست.

مریم یادش آمد که به دکتر مشکینی گفته بود: جناب مشکینی من آینه­ایی نیستم که قامت شما را چند برابر اندازه واقعی­تان نشان دهم، تاج ریاست را من نیستم که با کم­بینی خودم بر سر شما بگذارم، بهتر است از جنگل برتربینی خود نسبت به آدم­ها بیرون بیایید و خشم­تان را پایان دهید.

مریم به هزاران سوالی که در این دو روز از خود ­پرسیده بود پایان داد. او لامپ اتاق کارش را روشن کرد و عنوان مقاله جدیدش را چنین نوشت:

نمایش تاریخ از واقعیت برای آیندگان

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

داستان «حیات وحش آدم¬ها» نویسنده «رویا طلوعی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692