• خانه
  • داستان
  • داستان «برای چه می میریم» نویسنده «رویامولاخواه»

داستان «برای چه می میریم» نویسنده «رویامولاخواه»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

roya molakhah

ساعت دوازده و سی که می شد همه مان می دانستیم او هم می آید. شاید هم همیشه می آمد و آنجا روی کپه ی خاک هایی که از ساختمان ریزانده بودیم ،کنار فرقونی که چرخ هاش را بالا داده بود و دمر روی ماسه ها و بلوک ها می خوابید، می نشست.

نمی دانستیم از کی آمدنش ،گل درشت شد توی حرف هایمان و سکوت پر حرفش ؛شد نقل بحث های گنده گنده.

ما چند نفر ،کاسه هایمان را در صدای بالابر تیرچه و بلوک پر از دوغ کردیم، و ترید نان بربری را ،در خیسی ظرف چلاندیم. هرکدام از ما قاشقش را در ظرف  که می برد نیم نگاهی به او که تنهایی اش به تنهایی، پر از گنده گویی بود ،می کرد و سیری او که از بی میلی اش در گاز زدن لقمه ای که همراهش می آورد ، بزرگ  می شد توی تجزیه و تحلیل ماها که همه گرسنه گی هامان مثل مهر روی پیشانی مان ؛توی سلام و علیک مان هم بیرون زده بود، ولع قاشق  را از دست مان می انداخت.

ما چشم هایمان را از او ،که چند موزاییک آن طرف تر می نشست و نگاهش را ول می داد رو بلندای پشت بام، می دزدیدیم و تنهایی او را با سوالات روزمره و چاق سلامتی های معمولی، نمی آشفتیم.

موهای براق و سیاهش در ، آمیختگی خاک و باد ،با خطوط افقی که روی پیشانی بلندش می انداخت ، ارتفاع هویتش را آنقدر بالا می برد که حضور سرکارگر  را ،پشت گوش می انداختیم و در فاصله ای که به اسم «تعطیلی کار »ماها را ،گرد هم می آورد ، ریخت کارگری را توی بحث هامان کنار می زدیم و هرکس سعی می کرد فرضیه هایی برای تولید انبوه کار، فناوری های بهینه در رشد اقتصادی و حتی تحلیلی در ضد  نظام سرمایه داری و  تئوری هایی برای همسان سازی اقتصادی را ،در بحث ها بیاورد و هرکس پسِ تحلیل های آب دوغ خیاری که پر از گنده گویی ها و اسامی های کله گنده بود، بر می گشت و نیم نگاهی به او که سیگار می گیراند و سبیل بلندش را دود می داد و نگاهش در خط افق نمی ماند و از هر چیزی می گذشت ،می کرد و همچنانکه محو سکوت  و حضور متفکر او می شد،دیالوگش را کوتاه می کرد و لب به دندان می گزید.

او دستکش هایش را  در می آورد و با تکه ای چوب ، روی تل خاک ها ،هندسی نامنظمی را به تصویر می کشید و با تاسفی که در دایره چشمانش مدام می جوشید و خیسی مهلکی ،تنانه و موحش ،همه ی ما را خرد می کرد؛ رد نگاهش را ،تا درونی ترین شکاف هندسه ای که طراحی کرده بود ،می ریخت و بعد بی آنکه حتی ثانیه ای از لذت طرحی که درانداخته بود، اقناع شود؛ با پاهایش، همه را به هم می ریخت و با انقلابی فروپاشانه، همه ی سازه ها ،نظریه ها و طرح ها را ،در مدرنیته ای که از وجودش متکثر می شد ، بر هم می زد.

وقتی یکی از ما ها ،از بالابری که استانبولی ها را  بالا می کشید ؛روی فقراتش پایین امد و عواطف همسان ما ، روی تن خرد شده ی کارگر جیغ کشید؛ او آمد. مشتی قلوه سنگ برداشت توی مشتش، و  حلقه انگشتانش را وا کرد و سنگ ها یکی یکی افتادند زمین. شبیه شاتوتی که یکی در شعر آورده بود* .

شاعر نبود. یا ما او را شاعر نمی دیدیم . پرنده طور بود. دماغ عقابی اش در سفیدی چهره اش تخم گذاشته بود،

وقتی باران می زد و سرکارگر ،کار را می خواباند، هرکدام از ما از هم کنده می شدیم و آن اجتماع که ما را شکل داده بود ،می پاشید و او ،همچنان سیگار می گیراند و دودش در تنهایی او ،حلقه می کرد.

می توانست به تنهایی همه ی ما را جمع کند ،ببرد زیر طاق نیمه ساخته،بعد  برود بالای تل آجرها، سینه اش را صاف کند و همینطور که ما با دستهای خاکی و پیراهن های دکمه پریده و صورت های هاج و واج مان، دورش حلقه زده ایم ، صدایی را که هرگز نشنیده ایم از دهانش، توی سکوت هوا ،ول بدهد و تن عرق کرده مان را ،یخ کند و صدایش بیاید بنشیند روی غیرتمان و نیم رخش را که شبیه عقاب است ،بچرخاند سمت ساختمان و دستهایش را مشت کند و به ما هزار کوفتی که سوادمان قد نکشد را ،بگوید و ما فهم مان نگیرد و حلقه اش کنیم و یکی از ما حرصش را بکوبد به دیوار و یکی  هم شیشکی بکشد و یکی دیگر مشتش را ببرد بالا و یکی شبیه سرکارگر بیاید، دستش را بگیرد ،بکشدش پایین و او خودش را بتکاند از دست او و عده  ای بریزند سر سرکارگر و عمله ها بدوند سمت او و قشقرش بشود و یکی داد بزند :«یکی افتاد».

 و او بیاید ،حلقه انگشتانش را باز کند و قلوه های درشت سنگ ،شبیه شاتوت بیفتند  روی زمین و یکی از ما بگوید: «برای چه می میریم؟»

__________________

*

تا به حال

افتادن شاه توت را ديده اي!؟

كه چگونه سرخي اش را

با خاك قسمت مي كند

[هيچ چيز مثل افتادن درد آور نيست]

من كارگر هاي زيادي را ديدم

از ساختمان كه مي افتادند

شاه توت مي شدند.

سابیر هاکا

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

داستان «برای چه می میریم» نویسنده «رویامولاخواه»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692