داستان «شال سرخابی» نویسنده «شهلا مستجابی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

shahla mostajabi

آقای احمدی که چند ساعتی بود در راهروی دراز و باریک ، مضطرب به این سر و آن سر می رفت ، آمد و روی صندلی فلزی نشست . سه روز سخت را گذرانده بودند و دو شب بود که پلک روی هم نگذاشته بودند . میگرن امان نجوا را بریده بود و با دست شقیقه هایش را فشار می داد . حس می کرد هر لحظه از هوش خواهد رفت .

داستان «یک کاسه نگاه» نویسنده «لیلا امانی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

leilaa amani

شیشه ­پاکن گل­های بهاری را روی آینه آسانسور اسپری کردم. خودم را دیدم که دارم از قطرات سُر می خورم. دستمال خشک را کشیدم تا لکه­های مانده بهتر برود . دستمال لُنگی دیگر کیفیت قبل را ندارند حتی روزنامه­ها هم لکه­ها را پاک نمی­کنند،  برای همین از بین زیر پیراهنی یا تی­شرت­های نخی دستمال خوب را جدا کرده­ام. دوست دارم همه جا را کَف­مالی کنم چیزی که با آب وکَف تمیز می شود یک تمیزی دیگری دارد. اگر می­شد می­توانستم شِلنگ را داخل آسانسور بکشم اما مدیر ساختمان نمیذاره با آن صدای نکره زر مفت می­زند " تاسیسات ساختمان خراب می شود".

داستان «خرده دلخوری های بزرگ» نویسنده «رویا طلوعی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

roya tolooei

زن ظرف می‌شست. مرد اخبار گوش می‌داد. زن بی‌وقفه حرف می‌زد.  مرد با صدای بلند گفت: بس است سرم رفت، ولی زن به حرف زدن ادامه داد و اشک‌هایش جاری شد و این بار حرف‌ها با اشک‌ها ترکیب شد.

داستان «مهری عموبیگی» نویسنده «کراشولوژی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

zzzz

کفشم را همان‌جا دم در اتاق درآوردم و دویدم پیش مادربزرگ و گفتم: «مامان‌جون! من مهران‌و نمی‌خوام، مگه زوره». بی‌اختیار دماغم را بالا کشیدم و عطر سبزیجات تازه ریه‌هایم را پر کرد. مادربزرگ شاخه ریحانی را که توی دست داشت پاک کرد و برگ‌هایش را انداخت توی سبد

داستان «مورچه در خون» نویسنده «الهه عضدی‌نیا»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

elahe azodiniaگربۀ سیاه، روی چمن باغچه، کنار گلدان‌های اطلسیبه پهلو افتاده. تکان نمی‌خور‌َد. شاید مرده. زاغی نوک زرد اطرافش می‌چرخد. نزدیکش می‌شود. گربه دمش را می‌جنباند، زاغ را نگاه می‌کند تا به وقتش بتواند از خجالت او در بیاید.

داستان «در امتداد روز» نویسنده «حدیث کریمی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

hadis karimi

من را خواباند روی صندلی که شکل تخت بود، بند نازک را بست دور گردنش و گفت بسم الله ...از شدت درد چشمم را به سقف دوختم شیارهای روی سقف شکل های جورواجوری داشتند ؛ دختری با لباس بلند آستین پفی که انگار می دوید... نخ اصلاح پاره شد؛ آرایشگر گفت خوش به حالت شوهرت دوستت دارد و باز شروع کرد بالای لبم را برداشتن... و من فرصت داشتم به جای درد ، گذشته ام را چون فیلم کوتاه مرور کنم...

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692