زن ظرف میشست. مرد اخبار گوش میداد. زن بیوقفه حرف میزد. مرد با صدای بلند گفت: بس است سرم رفت، ولی زن به حرف زدن ادامه داد و اشکهایش جاری شد و این بار حرفها با اشکها ترکیب شد.
مرد با عصبانیت وارد آشپزخانه شد. چاقو را از کشو برداشت، گوش چپش را برید و جلوی چشمان زن گرفت و بعد پرتش کرد داخل سینک ظرفشویی. زن گفت: کثافت، ظرفها نجس شد، دوباره باید بشویم و زن به شستن ادامه داد.
بچهشان چهار دست و پا وارد آشپزخانه شد. زن هم مثل مرد هیچ اهمیتی به گریه بچه نداد. زن بچه را از پشت لباسش بین دو انگشت گرفت و بلندش کرد و به بیرون از پنجره پرت کرد. مرد صدای اخبار را بلندتر کرد. اخبار درباره گرانی آرد میگفت و جنگ اکراین و روسیه.
شستن ظرفها تمام شد. زن دو لیوان چایی ریخت و آورد گذاشت وسط اتاق و خودش یکی را برداشت. به شوهرش گفت بزن شبکه سه سریال مورد علاقهام الان شروع میشود. مرد گفت: همینها را میبینی که مخت تعطیل میشود و حالی به حالی میشوی، صد بار گفتهام این عشقولانهها فقط در فیلمهاست و برای سرگرم کردن گاگولهایی مثل تو ساخته میشود. زن گفت: آن دو تا چشم کورت را باز کنی میبینی که فیلم نیست و نمونهاش بیخ گوشمان است خواهر خودم، خواهر خودت.
مرد باز کر شد و زن رفت به خاطرات سفرش با آن دو زن که با چشمهای خودش دیده بود چگونه شوهرانشان سبد سبد گل شقایق برایشان از گردنه حیران چیده بودند ولی کُلِ شوهر او در آن سفر در گوشیش سیر میکرد. زن طوفان زده جستی زد و دستش را دراز کرد و کنترل تلویزیون را برداشت و زد شبکه سه. مرد بلند شد و از دیوار تبر را برداشت و محکم کوبید روی مچ دست زنش و کنترل را گرفت و باز زد شبکه خبر.
زن از سایه گرگی شوهرش که بر دیوار خانه افتاده بود ترسید و دیگر دست به کنترل نزد و با صدای بلند گفت هر حیوانی به جز گرگ در دنیا رام شدنی است. زن دست به شکمش کشید و تعجب کرد، او مطمئن شد که شوهرش کر شده وگرنه رودههایش کف اتاق ولو می شدند.
زن جلوی آینه ایستاد، موچینش را برداشت و به چشمانش زل زد و گفت مگر نگفته بودم به زن و شوهرهایی که در گوش هم پچ پچ عاشقانه میکنند نگاه نکنید، هزار و چهارصد و چهلمین بار است که میگویم، حالا که به حرفم گوش نکردید مجبورم دوباره تنبیهتان کنم. زن چشمانش را از حدقه بیرون آورد و هزار و چهارصد و چهلمین سوزن داغ را در مردمکش فرو کرد و بعد آنها را بوسید و گذاشت سر جایشان.
زن آمد و آرام نشست جلوی تلویزیون و دست چپش را روی زانوی چپش گذاشت و با گوشه انتهای چشم راستش داخل گوشی مرد شد. مرد شش دانگ حواسش به گوشیش بود و متوجه نشد تمام زنش وارد گوشی او شده.
زن مردش را دید که اول نگاه عاشقانهای به زن مو مشکی کرد و بعد سرش را گذاشت روی شانه زن مو بلوند و بعد دستش را انداخت دور کمر زن مو شرابی و بعد شروع کرد به بوئیدن زن مو زیتونی و بعد زن مو یخی را بوسید و برایش یک سبد گل رز چید و در گوشش چیزی گفت و زن مو یخی از ته دل خندید.
دست چپ و زانوی چپ زن که فقط بیرون از گوشی مانده بود بقیه زن را از گوشی مرد بیرون کشید. زن رفت حمام و موهایش را رنگ یخی گذاشت و آمد و جلوی تلویزیون راه رفت، حرف زد، خندید و باز راه رفت، چند بار هم در سکوت کامل این عرض را طی کرد، ولی بیفایده بود، مردِ غرق در گوشی را سیل برده بود. زن طبق معمول بیشتر شب ها قلبش را درآورد و هزارمین بخیه را در این سه و نیم سال بعد از ازدواجشان به قلبش زد و گفت این بار هم فقط و فقط به خاطر کودکم.
مرد مسواک زد. بچه چهار دست و پا از دیوار بالا میآمد. صدای خروپف مرد تا آسمان هفتم هم رفت.
زن کنترل را برداشت و زد شبکه سه. دقایق پایانی سریال مورد علاقهاش یعنی همسران عاشق بود. هنرپیشه زن فیلم، در این سریال در آشپزخانه بود و داشت ظرفها را میشست و مردش آهنگ تولدت مبارک را گذاشته بود و داشت همچنان که بادکنک باد میکرد اتفاقات آن روز را هم برای زنش تعریف میکرد و بچه آنها هم مشغول بازی بود. بچه رفت سمت مرد و چهار دست و پا از پای او بالا رفت و مرد خم شد و پیشانی بچه را بوسید و بچه دوباره این کار را تکرار کرد و دوباره بوسه دریافت کرد. و این خانواده هر سه باهم از شادی پریدند تا آسمان هفتم و هنرپیشه زن آواز زیبایی خواند و مرد گفت تو فوق العادهای. هر سه مسواک زدند. ماه و ستارهها آمدند بالای سقف اتاق خوابشان تا خوشبختی آنها را مثل شبهای دیگر دنبالهدار کنند. تیتراژ فیلم با ترانه هنوزم همونی با صدای فریدون آسرایی پخش شد.
زن بلند شد دست در دست مردش شروع به رقصیدن کرد. زن اول با موهای مشکیش نگاه عاشقانهای به مردش کرد، همان مرد که سه و نیم سال پیش برایش میمرد و بعد موهای بلوندش را ریخت روی شانه مردش، همان مرد که سه و نیم سال پیش برایش آهنگ (سرتو بزار رو شونههام خوابت بگیره) را میخواند، زن با موهای شرابیش دست در کمر مردش انداخت و انگشتانش را در لابه لای انگشتان کشیده و سفید مرد قفل کرد و رقص را ادامه داد، زن با موهای زیتونیش، مردش را بوئید، همان مرد که سه و نیم سال پیش به او گفته بود تو خوش عطرترین زن دنیایی، زن با موهای یخیش مردش را بوسه باران کرد چنان که از آسمان بر سرشان گل رز بارید. زن به رقصش با ترانه هنوزم همونی ادامه داد و صدایش با ترانه یکی شد:
مثل اون قدیما
بگیرم تو آغوش
تو گوشم بخون که تو یادم فراموش
هنوزم همون بود
همون طرز لبخند
همون روسری و همون شال و دستبند
نه انگار که چیزی عوض کرده مارو
هنوزم همونیم ببین روزگارو
یه رنگ سفیدی نشسته رو موهات
هنوزم قشنگند واسم جفت چشمات
دو تا خط باریک کنار لباته
هنوزم تب عشق تو حال و هواته
مثل اینکه دیروز همو دیده بودیم
باهم دیگه عشق رو به اوجش رسوندیم
یه رنگ سفیدی نشسته رو موهات
هنوزم قشنگند واسم جفت چشمات...
زن با دوباره خواندن این جمله اشکهایش سرازیر شد و تلویزیون را خاموش کرد، مسواکش را برداشت.
زن بچهاش را از پنجره آشپزخانه به داخل کشید، مته گریه بچه مخش را سوراخ کرد او هم مته را با کوبیدن کله بچه به دیوار بیرون کشید و گفت یادت باشد مثل پدرت فراموشکار نشوی. بعد اشک ریخت و کودکش را در آغوش کشید و بوسید و شیرش را داد و برای او ترانه تولدت مبارک را خواند و لامپها را خاموش کرد و گفت: تولدم مبارک.