داستان «آلیس و کبوتر» نویسنده «تی. اس. آرتور» ترجمه «آرزو کشاورزی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

arezoo keshavarzi

یک شب زمستانی دختر‌بچه‌ای مهربان به نام آلیس که همه او را دوست داشتند، پرده‌های پنجره‌ی اتاق خوابش را کنار زد ماه را دید که نیمی از آن در میان انبوهی از ابرها پنهان شده‌بود و فقط چند ستاره در اطرافش می‌درخشیدند و زمین، تاریک و سرد بود. درخت‌ها مانند سایه‌های بزرگ به نظر می‌رسیدند.

دو داستانک «حقیقت؛ احساس پشیمانی» نویسنده «اشفاق احمد» مترجم «سمیرا گیلانی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

samira gilanii

حقیقت

آن غریبه در قطار من را دید و سر صحبت را باز کرد. بعد از کمی حرف زدن، کنار من آمد و آهسته و راز­آلود گفت: «تو، تو خیلی زیبایی، ترکیب شعله و شبنمی، عکس گل لاله­ای ... الهه حسن و جمالی ... ببین دارم راستش رو می­گم.»

داستان ترجمه «پیرمردِ برسرِ پل» نویسنده «ارنست همینگوی»؛ ترجمه «نیما فتاحی»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

nima fatahi

پیرمردی با عینکی دور فلزی بر چشم و لباس­هایی گَرد گرفته گوشه­ای از جاده نشسته بود. پلی موقت بر روی رودخانه کشیده بودند، و ارابه­ها، کامیون­ها، زن­ها و مردها و کودکان از آن عبور می­کردند. قاطرها کشان کشان به کمک سربازانی که پره­های چرخ­ها را به جلو می­راندند،  ارابه­ها را ازشیب پل به بالا می­کشاندند.

داستان «رویا» نوشته «ویلیام سامرست موآم» مترجم «آرزو کشاورزی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

arezoo keshavarzi

در آگوست 1917 مجبور شدم به ‌خاطر کاری که می‌خواستم به آن مشغول شوم از نیویورک به «پتروگِراد» بروم. به خاطر امنیت دستور داده شد که از راه «ولادی‌وستوک» سفر کنم.
صبح  آنجا رسیدم و یک روز آزاد را به بهترین شکل ممکن سپری کردم. قطار ترِنس - سیبری تا آنجایی که به یاد دارم، قرار بود حدود ساعت ۹ شب حرکت کند.

داستان «قطعاً نعنایی» نویسنده «تولگا گوموشآی» مترجم «پونه شاهی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

poonehh shahiii

در عرض ده دقیقه، شاید بیستمین باری بود که  به ساعتش نگاه می کرد. هنوز  تا  رسیدن به ساعت چهار، یک ربع مانده بود. آرزویی که چند لحظه قبل با تمام قلبش کرده بود، بعد  به آنی نکشیده عوض کرده بود. آن هم پیشروی آهسته آهسته  و حتی اگر امکانش باشد بیاید و پیشش بماند، ده الی پانزده دقیقه دعایی بود که کرده بود.

داستان «هارمونی برتر» نویسنده «استفین کینگ» مترجم «الیکا بازیار»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

elika bazyar

ده سالی بود که ازدواج کرده بودند و همه چیز خوب و عالی بود، ولی الان فقط جرو بحث بود؛ خیلی هم زیاد. بیشتر بحث‌ها هم واقعاً سر یک چیز بود؛ یک دور باطل.  «ری» گاهی فکر می‌کرد بگو مگوها مثل مسیر مسابقات سگ دوانی است. وقتی بین آنها بحث می‌شد، شبیه سگ‌هایی می‌شدند که به دنبال خرگوش اسباب‌بازی‌هایشان افتاده اند.

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692