زن کارمند گفت: 《خدا بد نده؛ شما با این ظاهر آراستهتون توی پزشکی قانونی چی میکنین؟》
زن پولدار کفت: 《همون کاری که تو کردی البته اشتباه کردم؛ از خیر شکایت از اونی که این گُهو خورده میگذرم؛ برای آبروی خودم بده.》
زن کارمند گفت: 《خدا بد نده؛ شما با این ظاهر آراستهتون توی پزشکی قانونی چی میکنین؟》
زن پولدار کفت: 《همون کاری که تو کردی البته اشتباه کردم؛ از خیر شکایت از اونی که این گُهو خورده میگذرم؛ برای آبروی خودم بده.》
به مادرم میگویم: «کاهو نه!... شستنش همهجوره سخته...» گیر داده است به مریم که: «اوناهاش! اونجاست، نه، اون نه! اون کلمه!» و من اصلا به این فکر نمیکنم که «کلم است» در حالت محاورهای میشود «کلمه» و «در آغاز هیچ نبود، کلمه بود...»،
پایه های تخت غژ و غژ صدا میکرد و حوصله اش را سر برده بود.کافی بود کمی جابه جا شود آنوقت توری زیر تشک ،بدنه و تمام اجزای تخت به آه و ناله می افتادند.اتاق به هم ریخته بود و لباس ها روی زمین درهم افتاده بودند.چراغ مطالعه روی میز هنوز روشن بود و کتاب بزرگ و قطوری روی صفحه مشخصی ایستاده بود.
«خانم شما خوب هستید؟» این پرسشی است که من را به خود آورد نمیدانم چند ساعت در قطار نشستهام، ایستگاه تجریش بود که سوار شدم بدون هیچ هدف خاصی، از صبح در سرم صداهایی می پیچد. صدای زنگ، تیک تیک ساعت، سوت قطار، دعوای همسایه طبقه بالا که دائم به پسر بچه سه سالش میگوید «کور باباقوریا»،
شال گردنش را کمی باز کرد. انگار هم او و هم شال هر دو از این همه ضربان شدید قلب خسته شده بودند. نفس عمیقی کشید. از اینکه نمیدانست چطور باید شروع کند آزرده خاطر بود. دائماً با خود زمزمه میکرد و ترجیح میداد این موضوع را با کسی در میان نگذارد. در خود فرو رفته بود. از پنجره اتوبوس بیرون را تماشا میکرد و غرق در تفکرات ریز و درشت خود بود.